تو، چيزى نيست مگر مانند آنچه بر آن اعتراف دارى، از وجود گروه اندكى كه مسيلمه ۱ را اطاعت مىكردند و براى او مدّعى نبوّت بودند. البتّه به نظر من و تو، نه هيچ معجزهاى از او ديدند و نه اعتراف من به آنها، به معناى اقرار و اعتراف به معجزه به مىباشد؛ با اينكه اثبات نبوّت به اين مقدار اندك نيز صحيح نيست.
معتزلى به يهودى:
هرچند شماگروه يهود به آن اعتراف نمىكنيد، ولى دليل همچنان بر شما لازم است و نقل متواتر مسلمانان امروز، حجّتى است كه مطالبى را كه نفى مىكنيد، ثابت مىكند.
شيعى به معتزلى:
مىبينم كه به مراحل اوّليه بازگشتى و در اثبات حجّت بر يهودى، به «تواتر اوّلى» برگشتى و اقرار او برايت به وجود پيشينيانى كه در آغاز با پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمبودهاند. پس آيا در اين مطلب، ميان خودت و من فرقى مىبينى؟ من مىگويم: هرچند برايم اعتراف نكنى كه سلف متقدّم نصّى شنيدهاند و خلافتى ديدهاند، امّا به هر حال، دليل بر تو لازم است و نقل متواتر شيعه امروز، اثبات مىكند آنچه را نفى مىكنى. پس درست بنگر دليلى را كه در اين مورد در پاسخ او آوردى، همان دليل، حجّت ما بر توست و هيچ فرقى بين دو موضع نمىتوان يافت و دستاويزى برايت در اين مبحث نيست. به علاوه اگر راه انصاف بپيمايى و به اخبار روايت شده بازگردى، خواهى دانست كه در زمان اميرمؤمنان عليه السلام گروهى بودند كه به او نسبت داده مىشدند و عقيده داشتند كه رسول خدا به امامت ايشان نصّ صريح دارد. (بنگريد 10: 350)
معتزلى به شيعى:
ما شك نداريم كه هماكنون شما گروه شيعه به حدّى از كثرت و جمعيّت رسيدهايد كه فراتر از حدّ تواتر است. از اين رو، اگر خبر دهيد از آنچه ديده يا شنيدهايد، راست مىگوييد؛ ولى شما در زمان گذشته حاضر نبوديد تا نصّى از
1.مسيلمهبن ثمامهبن كبيربن حبيب الحنفى، كه براى مردم آن روز، ادّعاى نبوّت كرد، برخى از احكام اسلام را برداشت و كلمات مسجّعى در برابر قرآن براى مردم ساخت. در سنّ بالا، در سال ۱۱هجرى در جنگ يمامه كشته شد. (۱۷: ج ۲، ص ۱۹۹ ـ ۲۰۰)