كاوش در مورد اين دو قاعده، مانند كارهاى برخى از بزرگان علماى اماميه از فلاسفه و متكلّمان، به شيوه مفصّل انجام مىگيرد و كتابهاى مفصّل در مورد آن نوشته مىشود؛ ولى به دليل همان دشوارىِ ياد شده، بعضى از اينان، در زمان اين كاوشها ـ بدون اينكه خود بدانند ـ به واديهاى ديگر در مىغلتند و ناخودآگاه، التزام به اين قواعد را رها مىكنند. يعنى در طىّ بحث اختيار، به جبر يا تفويض مىرسند و در حين بحث توحيد، به تعطيل و تشبيه.
به اين جهت، بايد با دقّتى بيشتر، اين دو قاعده روشن شود؛ زيرا در تبيين دقيق معارف اعتقادى نقش اساسى دارد؛ از جمله موضوع اصلى اين گفتار كه محاسبه اعمال بندگان در قيامت است.
ارتباط بحث نفى تشبيه به بحث معاد
وقتى به مكتب عقائد حقّه رجوع مىكنيم، مىبينيم كه خداى متعال جسم نيست؛ پس هيچ مخلوقى مانند او نيست و او نيز به هيچ آفريدهاى شباهت ندارد. اين حقيقت منحصر به دنيا نيست؛ بلكه در تمام عوالم و مشاهد صادق است. هيچ يك از نشئههاى خلقت ـ مانند نشئه آخرت، دنيا، برزخ و قبر ـ بر خداى تعالى احاطه نمىيابند؛ چرا كه او جسمى محدود نيست كه مورد احاطه اين نشئهها باشد. حال كه در مورد خداى تعالى چنين حقيقتى صادق است، آيا پيروان عقيده تجسيم انتظار دارند كه بگوييم بازگشت مخلوقات به خدا در روز قيامت، به معناى رؤيت خداوند با چشمِ سر و به شيوه جسمانى، جغرافيايى و مكانى است، به گونهاى كه در يك جهت جغرافيايى به سوى خدا روى آوريم؟
اين سخن را نمىتوان گفت؛ چون لازمه آن محدوديّت خداوند است؛ و گر نه سخن قريش كه نسبت به رسالت آسمانىِ پيامبر، اعتراض داشتند، درست مىآيد كه مىگفتند: «اگر تعداد ملائكه نگهبانان جهنّم، نوزده نفر است، ما ـ قبيله قريش ـ با جمعيّت زيادى كه داريم، يك جنگ بدر يا اُحُد ديگر بر پا مىكنيم و بر آنها غالب مىشويم.» يا به اسرائيليّاتى مىرسيم كه از كشتى گرفتن خداى ـ عزّوجلّ ـ با يعقوب