خدا صلى الله عليه و آله وسلم. نرسيد به بزرگى و كرامت از جانب خدا مگر به اطاعت خدا و رسول خدا و نرسيد رسول خدا به بزرگى و كرامت از جانب خدا مگر به اطاعت خدا. (28: 191، ح 173)
و ايضا روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: كه ما اهل بيتى هستيم بسيار راستگو و خالى نيستيم ما از كذّابى كه بر ما دروغ مىبندد و راستى ما را به سبب دروغ خود، ساقط مىكند در نزد مردم. رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلمراستگوترين مردم بود و از همه مخلوقات راستگوتر بود و مسيلمه بر او دروغ مىبست و اميرالمؤمنين عليه السلام راستگوترين خلق خدا بود بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلمو كسى كه بر او دروغ مىبست و سعى مىكرد در تكذيب صدق او و افترا مىبست بر خدا دروغ را، عبداللّهبنسبا بود. (همان: ص191، ح 174 و مفصّل آن از ابنسنان: همان: ص 371 ح 549)
و ايضا روايت كرده است از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود كه: عبداللّهبنسبا ادّعاى پيغمبرى مىكرد و اعتقاد مىكرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام خداست ـ بلند است مرتبه خدا از اين ـ پس اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. پس او را طلبيد و از او پرسيد كه چنين است؟ اقرار كرد و گفت: بلى تو اويى و در دل من چنين افتاده است كه تو خدايى و من پيغمبرم. پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: واى بر تو! شيطان تو را ريشخند كرده است! برگرد از اين اعتقاد؛ مادرت به عزاى تو بنشيند! توبه كن. پس او ابا كرد. پس آن حضرت او را محبوس كرد تا سه روز و او را امر به توبه كرد و قبول نكرد. پس او را بيرون آورد و به آتش سوخت و فرمود كه: شيطان خواهش او را به جا آورد، و شيطان مىآمد در نزد او و اين را در دل او مىانداخت. (همان: ص 190، ح 170)
و چند حديث ديگر هم در اين باب نقل كرده و ايضا روايت كرده از عبداللّهبن شريك از پدرش كه گفت كه: در زمانى كه على عليه السلام نزد زنى بود كه داشت از عنزه كه او را امعمرو مىگفتند. قنبر آمد و گفت كه: ده نفر در خانه هستند كه معتقدند كه تو خداى ايشانى. پس حضرت فرمود كه: داخل كن آنها را. گفت كه: پس داخل كرد آنها را بر آن حضرت. پس فرمود به ايشان كه: چه مىگوييد؟ پس گفتند: تو پروردگار مايى و تويى كه ما را خلق كرده و تويى كه ما را روزى دادهاى. پس حضرت فرمود به