ناروا مىشمارند. ۱
سپس برخى از اين شواهد را ذكر كردهاند؛ ازجمله:
در خطبه اوّل نهجالبلاغه مىفرمايد: «الذي لايدركه بُعد الهمم و لايناله غَوصُ الفطن...» در بعضى از آثار دينى آمده است: «احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار.»۲در خطبه 49 نهج البلاغه مىفرمايد: «لم يُطلِع العقولَ على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته»؛ يعنى: عقلها را اجازت نداده كه حدود صفات او را مشخّص كنند، امّا در عين حال، آنها را از مقدار لازم معرفت ممنوع نساخته است و پردهاى ميان عقول و آن «مقدار واجب» قرار نداده است. ۳
جمعبندى مرحوم مطهّرى از مجموع بحث عقلى و نقلى در اين خصوص، چنين است كه:
آنچه عقلاً و نقلاً ممنوع دانسته شده، دسترسى عقل به كنه معرفت بارى تعالى است كه «اكتناه» ناميده مىشود؛ امّا آنچه ممكن و بلكه لازم و واجب مىباشد، تصوّر بوجه از آن ذات مقدّس است. تصوّر خداوند از نوع تصوّر ماهيّات نيست تا لازم آيد ذهن قبلاً بر فرد و مصداق آن از راه حواس ظاهره يا باطنه رسيده باشد تا بتواند آن را تخيّل و سپس تعقّل نمايد؛ بلكه اين تصوّر از نوع تصوّر آن سلسله معانى و مفاهيم است كه «معقولات ثانيه» فلسفى ناميده مىشود؛ از قبيل مفهوم «وجود»، «وجوب»، «قدم»، «عليّت» و امثال اينها... تصوّر خداوند از ناحيه تركيب چند مفهوم از اين مفاهيم يا يكى از اين مفاهيم با مفهومى از نوع ماهيّت صورت مىگيرد؛ از قبيل مفهوم «واجب الوجود»، «علّت نخستين»، «خالق كل»، «ذات ازلى»، «كمال مطلق» و امثال اينها. اينها اختصاص به خداوند ندارد؛ تصوّر ما درباره ماده اوّلى جهان نيز از همين قبيل است. ما تصوّرى از ماهيّت و ذات و كنه مادّه اوّلى جهان نداريم؛ ولى او را به عنوان مادّه اوّلى كه يك عنوان انتزاعى و ثانوى است تصوّر مىكنيم و احياناً برهان بر وجودش اقامه و وجودش