بررسى سيماى امام على و خلافت ايشان در قصيده جلجليّه عمروعاص‏ - صفحه 108

مردم! بود كه بارها او را بر آن داشت تا از عمروعاص چاره‏جويى كند. عمروعاصِ حريص و طمّاع هم كه دينش را به دنياى اربابش، معاويه، فروخته بود و جز ملك مصر سودايى در سر نمى‏پروراند، با حيله‏گرى و ناجوانمردى، راه گريز ازدردسرها و مشكلات را به معاويه نشان مى‏داد:
اى معاويه! بر من ناسپاس مشو و خود را به نادانى مزن [ كه در هوادارى تو، چه‏ها كردم‏]. من بودم كه با مكر و حيله باعث شدم شاميان همچون گاوهاى از بند گسسته، شتابان رو سوى تو آورند (و با تو بيعت كنند) و تو به‏عنوان خليفه، زينت و زيور به تن كنى. من بودم كه به آنها گفتم: وجوب نماز، با نام توست (بدون تو، نماز پذيرفته نمى‏شود) هنگامى‏كه آنها اين سخن مرا نپذيرفتند، تو امور را دگرگون و غوغا به پا كردى و درحالى‏كه در ميان سپاهيان پيشواى هدايت، على‏بن ابى طالب، جنگاوران بزرگ و دلير حضور داشتند، عصيان ورزيدى و از من سؤال كردى كه آيا مى‏توانم با شاميان همچون گاو گنگ، به جنگ پرهيزگاران خردمند روم؟ من هم پاسخ مثبت دادم و به بهانه خون‏خواهى عثمان، آتش پيكار افضل [ ! ](تو اى معاويه) را با مفضَّل (على عليه السلام) كه سيّد الأوصياء است، برافروختم. (بيتهاى 1- 9):

معاويةُ الحالَ لا تجهَلِ‏و عَنْ سبلِ الحقَ‏ّ لا تعدلِ‏
نسيتَ احتيالى في جُلّقِ‏على أهلِها يومَ لَبسِ الحُلى؟
و قَد أقبلوا زمراً يهرَعونَ‏مهاليعَ كَالبقرِ الجُفّلِ‏
و قولى لَهم: إنّ فرضَ الصلاةِبِغيرِ وجودِك لم تُقبلِ‏
فَولّوا و لم يعبأُوا بِالصلاةِو رمت النّفارَ إلى القسطلِ‏
و لمّا عصيتُ إمامَ الهُدى‏و في جيشهِ كلّ مُستفحلِ‏
أ بِالبقرِ البُكمِ أهلِ الآشمِ‏لأِهلِ التُّقى والحجى أبتلى؟
فقلتُ: نعم، قُمْ فَإنّى أرى‏قِتالَ المفضَّلِ بِالأفضلِ‏
فَبى حاربُوا سيّدَ الأوصياءِبِقَوْلى: دَمٌ طُلَّ مِن نَعثلِ‏
آرى! من بودم كه به شاميان آموختم براى دفع حملة شير حمله‏ور (على عليه السلام)، كشف عورت كنند و اين‏چنين بود كه آنها از مشعل هدايت، دست برداشتند و بر حيدر جفا كردند. (بيتهاى 11 و 12):

و علّمتُهم كشفَ سوآتِهم‏لِردِّ الغضنفرةِ المُقبلِ‏
فَقامَ البُغاةُ على حيدرٍو كَفُّوا عن المشعلِ المُصطلى‏
اى معاويه! گويى ليلة الهرير را در صفّين فراموش كرده‏اى! آن هنگام كه يكّه‏تاز دلير، سپاهيان گمراهى را كنار زد و چون شير خشمگين حمله‏ور به تو دست يافت (به خيمه تو نزديك شد)، عرصه برايت تنگ آمد، خاطرت آشفته گشت و از ترس، به‏سان شترمرغ بى قرار، غائط نمودى! سپس براى رهايى از چنگال سواركارِ همچون شير حمله‏برنده، از من چاره خواستى و پيمان بستى [ در مقابل نجاتت ]ملك و دارايى‏ات را با من تقسيم كنى. (بيتهاى 45-51):

كأنّك أُنسيتَ ليلَ الهريربِصفّينَ مع هولِها المُهوِلِ‏
و قد بتَّ تذرُقُ ذرقَ النعام‏حذاراً من البطلِ المُقبلِ‏
و حينَ أزاحَ جيوشَ الضّلالِ‏وافاكَ كالأسدِ المبسلِ‏
و قد ضاقَ منكَ عليكَ الخناقُ‏و صار بكَ الرَّحبُ كالفلفلِ‏
و قولُكَ: يا عمرو، أين المفرُّمن الفارسِ القَسورِ المسبلِ‏
عسى حيلةً منكَ عن ثَنيِهِ‏فإنّ فؤاديَ في عسعَلِ‏
و شاطرتَنى كلَّ ما يستقيمُ‏من المُلكِ دهرَك لم يكملِ‏
عمرو عاص، در ادامه بيان مى‏كند كه چگونه هنگام رويارويى با آن جنگاور حقيقى، امام على عليه السلام بر مركبش ايستاده و عورتش را آشكار كرده است تا جانش را

صفحه از 121