مردم! بود كه بارها او را بر آن داشت تا از عمروعاص چارهجويى كند. عمروعاصِ حريص و طمّاع هم كه دينش را به دنياى اربابش، معاويه، فروخته بود و جز ملك مصر سودايى در سر نمىپروراند، با حيلهگرى و ناجوانمردى، راه گريز ازدردسرها و مشكلات را به معاويه نشان مىداد:
اى معاويه! بر من ناسپاس مشو و خود را به نادانى مزن [ كه در هوادارى تو، چهها كردم]. من بودم كه با مكر و حيله باعث شدم شاميان همچون گاوهاى از بند گسسته، شتابان رو سوى تو آورند (و با تو بيعت كنند) و تو بهعنوان خليفه، زينت و زيور به تن كنى. من بودم كه به آنها گفتم: وجوب نماز، با نام توست (بدون تو، نماز پذيرفته نمىشود) هنگامىكه آنها اين سخن مرا نپذيرفتند، تو امور را دگرگون و غوغا به پا كردى و درحالىكه در ميان سپاهيان پيشواى هدايت، علىبن ابى طالب، جنگاوران بزرگ و دلير حضور داشتند، عصيان ورزيدى و از من سؤال كردى كه آيا مىتوانم با شاميان همچون گاو گنگ، به جنگ پرهيزگاران خردمند روم؟ من هم پاسخ مثبت دادم و به بهانه خونخواهى عثمان، آتش پيكار افضل [ ! ](تو اى معاويه) را با مفضَّل (على عليه السلام) كه سيّد الأوصياء است، برافروختم. (بيتهاى 1- 9):
معاويةُ الحالَ لا تجهَلِو عَنْ سبلِ الحقَّ لا تعدلِ
نسيتَ احتيالى في جُلّقِعلى أهلِها يومَ لَبسِ الحُلى؟
و قَد أقبلوا زمراً يهرَعونَمهاليعَ كَالبقرِ الجُفّلِ
و قولى لَهم: إنّ فرضَ الصلاةِبِغيرِ وجودِك لم تُقبلِ
فَولّوا و لم يعبأُوا بِالصلاةِو رمت النّفارَ إلى القسطلِ
و لمّا عصيتُ إمامَ الهُدىو في جيشهِ كلّ مُستفحلِ
أ بِالبقرِ البُكمِ أهلِ الآشمِلأِهلِ التُّقى والحجى أبتلى؟
فقلتُ: نعم، قُمْ فَإنّى أرىقِتالَ المفضَّلِ بِالأفضلِ
فَبى حاربُوا سيّدَ الأوصياءِبِقَوْلى: دَمٌ طُلَّ مِن نَعثلِ
آرى! من بودم كه به شاميان آموختم براى دفع حملة شير حملهور (على عليه السلام)، كشف عورت كنند و اينچنين بود كه آنها از مشعل هدايت، دست برداشتند و بر حيدر جفا كردند. (بيتهاى 11 و 12):
و علّمتُهم كشفَ سوآتِهملِردِّ الغضنفرةِ المُقبلِ
فَقامَ البُغاةُ على حيدرٍو كَفُّوا عن المشعلِ المُصطلى
اى معاويه! گويى ليلة الهرير را در صفّين فراموش كردهاى! آن هنگام كه يكّهتاز دلير، سپاهيان گمراهى را كنار زد و چون شير خشمگين حملهور به تو دست يافت (به خيمه تو نزديك شد)، عرصه برايت تنگ آمد، خاطرت آشفته گشت و از ترس، بهسان شترمرغ بى قرار، غائط نمودى! سپس براى رهايى از چنگال سواركارِ همچون شير حملهبرنده، از من چاره خواستى و پيمان بستى [ در مقابل نجاتت ]ملك و دارايىات را با من تقسيم كنى. (بيتهاى 45-51):
كأنّك أُنسيتَ ليلَ الهريربِصفّينَ مع هولِها المُهوِلِ
و قد بتَّ تذرُقُ ذرقَ النعامحذاراً من البطلِ المُقبلِ
و حينَ أزاحَ جيوشَ الضّلالِوافاكَ كالأسدِ المبسلِ
و قد ضاقَ منكَ عليكَ الخناقُو صار بكَ الرَّحبُ كالفلفلِ
و قولُكَ: يا عمرو، أين المفرُّمن الفارسِ القَسورِ المسبلِ
عسى حيلةً منكَ عن ثَنيِهِفإنّ فؤاديَ في عسعَلِ
و شاطرتَنى كلَّ ما يستقيمُمن المُلكِ دهرَك لم يكملِ
عمرو عاص، در ادامه بيان مىكند كه چگونه هنگام رويارويى با آن جنگاور حقيقى، امام على عليه السلام بر مركبش ايستاده و عورتش را آشكار كرده است تا جانش را