نظارت حاكميّتِ دينى بر حاكميّتِ سياسى. و نيز جايز است مشرك را در حالى كه خوابيده است, بكشند. گاهى كار, از اين هم در مى گذرد و به ويرانگريِ سراسرى مى كشد: سياستِ سرزمين سوخته يا سرزمين ويران. پيامبر, سرزمين بنى نجّار را با خاكْ هموار كرد, اگر چه قبور مشركان در آن بود. فرمان داد نخل ها را قطع كنند و با آنها مسجد بسازند. ولى امروزه حتى مردگان, با صرف نظر از دينشان, احترام دارند و نمى توان گورِ مشركان يا جز ايشان را نبش كرد.
به نظر مى رسد كه كيفرِ سنگسار كردن امروز, از آنچه پيشينيان مى كردند (بويژه نسبت به زن زناكار و تازيانه زدن و تبعيد كردن و كشتن مردِ زن دار), سنگدلانه تر باشد. پدرى فديه پسرش را به گردن گرفت كه با زنى زنا كرده بود و قبيله زن, فرمان دادند كه صد گوسفند و يك خادم بپردازد, به گمان اين كه حكم, همين است; ولى پيامبر, گوسفندان و جاريه را بازگرداند و پسر را صد تازيانه زد و او را براى يك سال تبعيد كرد و زن را سنگسار كرد; چون اعتراف كرده بود و اين, به رغم عاطفه پدرى و اعتراف زن بود ـ كه چه بسا مستلزم تخفيفى در كيفر است.
سنگسار كردن, از سنّت هاى يهوديان بود كه پيامبر, آن را از سرگرفت, پس از آن كه يهوديانْ آن را پنهان ساخته بودند. چون پيامبر(ص) اين قانون را جارى كرد, مرد, پاسدار زن شد و سنگ را از زن, باز گرفت. چه بسا محبوبه اش بود كه بدين ترتيب, جان خود را فدايش مى كرد. مردى [به نام مالك بن ماعز], اعتراف به زنايِ محصنه كرد و پيامبر از او روى گرداند و چون عليه خود گواهى داد, گمان برد كه ديوانه شده بوده است. چون ديوانگى خود را [در حال ارتكاب گناه] نفى كرد و اصرار ورزيد, او را سنگسار كرد. پس سنگسار, طلبِ كيفر است, نه تأييد آن. شهادت, با چهار گواهْ راست مى آيد كه قضيّه را مانند ميل در سرمه دان ديده باشند و اين به معناى آن است كه مبناى كيفر, كار رسوايى آميز است يا اعتراف كردن و طلب كيفر به دليل احساس گناه.
يكى از مسلمانان, اعتراف ورزيد و طلب سنگسار كرد كه زن دار و محصن بود. از روى علاقه به زندگى, در هنگام سنگسار شدن, گريخت كه او را كشتند. امّا بريدن دست نيز,