ابژه، ممكن است غير مادى باشد(مثل پنداشت، واقعه يا حتى امكان وقوع امرى)؛ لكن در هر حال، واقعاً وجود دارد. وقتى خودِ تصورات ذهنى موجود در ذهن در نگاهى ثانوى، ملاحظه شوند، ابژه به شمار مى آيند. سوژه، امرى كاملاً ذهنى است و وقتى ذهن در برابر جهان خارج قرار گيرد، وجود خارجى ندارد. به عبارت ديگر، سوژه «وجود واقعى» ندارد، بلكه در نفْس ماست. سوژه در ضمير آگاه نويسنده جاى دارد و به تعبيرى استنباطى است از آنچه نويسنده در پى ابراز كردن آن است. براى مثال، يك نوشته و گزارش تاريخى، واقعه اى عينى و بيرونى را توصيف و گزارش مى كند. مورّخْ امرى را كه در جهان عينى و خارج از ذهن او رخ داده، به تصور مى كشد.
معمولاً چنين نوشته اى، دست كم، به طور تلويحى، مدعى حقيقت مى شود: «آنچه به شما مى گويم از اين قرار است؛ آنچه مى گويم واقعاً رخ داده است». ما نيز در مقام خواننده بر مبناى نزديكى آن نوشته به حقيقت اگر بتوانيم ، درباره آن ادعا به داورى مى نشينيم؛ لكن همان طور كه پيشتر اشاره شد اين رهيافت در مورد غالب آثار ادبى چندان سودمند نيست؛ زيرا اين نوشته ها ادعاى جدى درباره حقيقت ندارند. در واقع، ما اين آثار را اغلب به همان صورت كه هستند مى پذيريم و حتى تلاش هم نمى كنيم كه درباره ميزان حقيقت داشتن آنها به قضاوت بنشينيم. ۱
1.مجله ارغنون، سال دوم، ش ۵ و ۶، بهار و تابستان ۱۳۷۴، مقاله كتاب مقدس به منزله اثر ادبى، جان كَيبل، ترجمه حسين پاينده، ص ۳۳۷. اصل اين بحث را از همين منبع الهام گرفتم؛ اما نقطه نظر صاحب اين قلم با مؤلّف اين مقاله با توجه به تفاوت تلقى مسيحيت از وحى با تلقى اسلامى در تقابل قرار دارند. البته هم چنان كه مؤلّف مقاله مزبورْ خود اشاره كرده اند، بسيارى از معتقدان به كتاب مقدس مسيحيان و يهوديان نيز بر اين اعتقادند كه كتاب مقدس بَرنوشتِ راستين تعامل هاى خداوند با بشر است و آن را گزارشى دقيق و مطابق واقع تلقى مى كنند و ادعاى ياد شده را عيناً پذيرفته اند. با اين همه، از آن جا كه بنا به اعتقاد مسيحيان، نويسندگان كتاب مقدس از طريق نوعى الهام، آنها را نوشته اند، مى توان با مبنايى كه مؤلف مقاله [جان كَيبل ] مبنى بر استفاده از سوژه در مورد متن مقدس اتخاذ كرده تا اندازه اى همراهى كرد. در ضمن، پاره اى از توضيحات در مورد سوژه و ابژه از همين منبع اخذ شده است.