جُستاري درباره حديث«القَدَريّةُ مَجوسُ هذه الاُمة» - صفحه 32

نيازمندِ كاوش - براى جداكردنِ سره از ناسره - است. در نتيجه، اربابِ حديث، همواره در دغدغه معلوم كردنِ ترازِ وثاقت راويان گرفتار آمده اند و دستاوردِ كشش و كوششِ ايشان، برگزيده هايى از حديث بوده است كه هر يك را با كمترين گمان ورزى اى، كلامِ نابِ معصومان و فرّه مندان شمرده اند كه بِبايدشان پيشِ چشم داشت و نيكْ فرمان شان بُرد. يعنى حديث را بيش تر كلامى مولوى يا ارشادى دانسته اند كه در سپندينگى - هر چند با واسطه - راه به كلامِ ايزدى مى برد.
صدالبته، مرا با اين همه، نه نزاعى است و نه نقدى؛ و نه با اين نوشتار در پى راست كردنِ كژيهاى رويكردهاى سنتى به حديث هستم. اما، خودْ برآنم كه در حديث مايه هاى بس شگرف و ارجمندِ ديگرى هم هست كه با آن نگرشِ سنتى بازنموده نخواهد شد و هرگز كسى كه خِرَدِ خويش را در ريسمانْ پيچِ منطقِ رد و قبول يا كشفِ درجه وثاقتِ راوى درانداخته، نمى تواند بر آن همه آگاهى يابد؛ بلكه آن مايه هاى بس شگرف و ارجمندِ ناديدْمانده را وقتى توانى يافت كه حديث را نه مرده ريگى محصور در خبر و استنباط و تشريع، بلكه به سان هر ميراثِ كهنِ فرهنگىِ ديگرى ببينى.
ژرفاى اين سخن را روشن كنم: حديث گفته اى مغزدار است كه قرنها پيش، يا به واقع بر زُفانِ معصومى جارى شده يا براى يافتنِ وجاهت و مقبوليت، به معصومى بسته شده است. پس، صرفِنظر از درجه اعتمادى كه شيوه سنتى براى حديث معلوم مى كند، مى توان آن را كلامى دانست كه در برهه اى از زمان رواجى و اقبالى داشته است؛ و البته كه رواج يابى و اقبال دارىِ يك سخن، موكول به محمل و مصداق است. در نتيجه، حتى در آن حديثِ مكررى كه اهلِ فن، سندش را ضعيف يا مردود برمى شمارند، نشانى از يك انديشه يا واقعيتِ بازمانده از قرنهاى پيشين، يافت شدنى است. يعنى، پژوهنده نو جوى در كاوشِ حديث، تنها به اندازه گيرىِ ترازِ وثاقتِ روايان يا سنجش با قرآن بسنده نمى كند و به دستاوردهايى بيش از رد و قبول يا پيشِ چشم دارىِ حديث چشم مى دوزد.
يك نمونه هوشمندانه و بخردانه از اين دست، چندى پيش در مجله وزينِ معارف و از آقاى محسن جهانگيرى ديده آمد كه در آن، نويسنده دانش مدارْ با احاطه اى مثال زدنى بر

صفحه از 49