جُستاري درباره حديث«القَدَريّةُ مَجوسُ هذه الاُمة» - صفحه 51

خدا مى آوردند و باز از همين روست كه گفته اند آيه 28 از سوره اعراف در سرزنشِ همين كردارِ ايشان نازل شده است.
بارى، با اسلام، عرب از نو متولد گشت و هويتى بى سابقه يافت. روشن است كه انقلابى كه اسلام در احوال عرب پديدار مى ساخت با نگرشهاى جبرگرايانه كهن سازگارى نداشت: جبرگرايى فى حد ذاته در پىِ حفظ وضع موجود است و اين با ديگرگونى و اصلاح، جور در نمى آيد. در نتيجه، پر بيراه نيست اگر بگوييم تا آن هنگام كه خودكامگى در نظم حكومتىِ عرب پديدار نشده بود، انديشه هاى جبرگرايانه نمى توانست مورد پذيرشِ مسلمانانِ آرمانگرا قرار گيرد. يعنى از اساس، بحث بر سَرِ اين كه انسان مجبور است يا مختار، محلى از اِعراب نداشت. از همين روست كه مى بينيم چنين مجادلاتِ كلامى اى در عصر خلفاى راشدين و نيز صحابه نخستين، رواجى نداشت و تنها از هنگام استيلاى بنى اميه بر اركان حكومت بود كه به تدريج، دولتِ غاصب براى توجيه خود، مروج انديشه هاى جبرى گشت كه البته در مقابل واكنشهايى را برانگيخت.
اين گونه، كسانى كه روايت قدريّه را به ياد آوردند، همانها بودند كه مى خواستند جبرگرايى را بكوبند و از همين رو واژه قدريّه را در معناى اصيل خود و در همترازى با صفاتِ جبرىِ مجوسى كه از نزديك ايشان را مى شناختند، به كار بستند. اينان ديده بودند كه مجوس در هنگام يورشهاى پياپىِ مسلمانان، شكستهاى خود را به ناگزيريهاى فرجامِ هزاره و بخت و تقدير نسبت مى دادند و در عين حال، در كاربردِ واژه مجوس طعن و ضربى حس مى كردند كه نيك به كارِ لگدمال كردنِ مخالفانشان مى آمد.
اما دستگاه قدرتمند تبليغاتىِ بنى اميه در تعكيس يد طولايى داشت: نه روزگارى توانسته بودند مردم را به تارك الصلاة بودنِ على (ع) باورمند كنند؟ چنين بود كه هم پيشوايانِ اختيارگرايان - چون معبد الجهنى (م 80 ق) و غيلان دمشقى (م 125ق) - را از دم تيغ گذراندند و هم صفت قدرى را به خود ايشان و پيروانشان نسبت دادند.

صفحه از 49