رساله فتحيه - صفحه 37

و موضع دويم ،انتقال از مطلع و تغزل، و آغاز است به مقصد، كه آن را در اصطلاح ايشان، «تخلّص» مى گويند. و از اين باب است كلمه «امّا بعد» كه مصنّفين و خطبا بعد از حمد و صلات مى گويند تا، في الجمله، مقصد را به آغاز مربوط كنند، و ما بعد را به ما قبل منوط كنند، كه معناى آن اين است كه اگر سخنى باشد كه مناسب ذكر باشد، بعد حمد و سلام، ذكر اين مطلب و مرام است، و به اين سبب ارتباطى مابين آغاز و مطلب حاصل مى شود تا مستمع از مباينت و عدم ارتباط آنها وحشت نكند.
و موضع سيم ،خاتمه كلام است كه سخن به آنجا منتهى مى شود، و بايد كه علاوه بر شيرينى عبارت و متانت و رنگينى الفاظ، چنان باشد، كه مطلب را در مرتبه كمال بيان كرده باشد كه فوق آن متصور نباشد و اين آخر سخن باشد در آن مطلب، كه فوق آن سخنى نمى توان گفت. مثل اينكه در مطلبى كه مدح كسى باشد، در آخر آن دعايى به آن شخص و دوستان او و نفرينى بر اعادى و حسودان او چنان كند كه جميع خلايق و ازمان را شامل باشد، و در مرثيه و قرآن هم مناسب آن و هكذا.
و اهتمام در اين مقام به سبب اين است كه اگر ناخوشى از شاعر يا منشى در بين رو(ى) داده باشد ،به سبب عدم بلاغت الفاظ و قصور در اداى مقصود به حسن اين خاتمه پامال شود، و اگر ملالى به جهت مستمع به هم رسيده باشد، يا كلالى در استماع حاصل شده باشد، اين خاتمه رفع آن نموده، عذرخواه تقصير باشد.
هرگاه اين مطلب دانسته شد، مى آييم بر سر بيان حال در اين خطبه و مى گوييم كه تقديم «حمد» بر كلمه طيّبه «لا اله إلاّ اللّهُ» -كه مفيد توحيد است - يا از جهت تقدّم ذاتى آن است به معناى اينكه، بالطّبع، حمدْ مقدّم است بر توحيد. پس مقتضاى علم بلاغت، يعنى معانى و بيان كه موافق ساختن كلام است با مقتضاى حال و مقام، همين است كه آنچه مقدم است بالطبع، در وضع هم آن را مقدّم داريم، يا از جهت ملاحظه مناسبت آغاز است با مطلب كه آن را« براعت استهلال» مى گويند و آن مقتضاى علم بديع است، كه مراعات آن داخل محسّنات لفظيه و معنويّة و از مكملات بلاغت است.

صفحه از 60