آن سبب و باعث بر وجوب نظر و تأمّل در منعم و مقصد و مطلب او مى شود، پس، بالضّروره، مى كشاند به معرفت منعم؛ چنانكه گفته اند كه هرگاه كسى تأمّل كند در حال خود و آنچه فرو گرفته است، او را از نعمتها، از وجود و حواسّ و مشاعر ظاهره و باطنه و لذّتهاى جسمانيّه و روحانيه مى داند، كه از خود او نيست و ديگرى آنها را به او اعطا كرده، و در اين وقت، به ذهن او مى رسد كه منعمى كه چنين نعمتها عطا كند و چنين قدرت كامله داشته باشد، شخصى خواهد بود بزرگ و عظيم الشّأن، كه افعال او لغو و باطل نخواهد بود.
و بعد از آن، به ذهن او مى رسد كه گاه است آن منعم خواسته باشد ازو معرفت او را، و ستايش و شكر او را، به اين معنا كه هر نعمتى كه به او عطا كرده، چه غرض در ضمن آن دارد و به چه مصرف بايد صرف بشود، آيا دست بايد چه كند و پا چه كند و چشم چه كند، و همچنين ساير اعضا و جوارح. و ظنّ قوى حاصل مى شود به اينكه هرگاه شكر او را نكند و از پى تحصيل معرفت به او و به مقاصد او نرود، ازو مؤاخذه شود و معاقب باشد، و دفع ضرر مظنون واجب است عقلاً، پس واجب مى شود نظر و تأمّل و تفكّر در حال منعم تا به سرحدّى كه رفع ضرر مظنون شود.
و از اينجاست كه مشهور علما واجب مى دانند تحصيل علم و قطع را در مسائل اصول دين، و به ظنّ اكتفا نمى كنند؛ چون ظنّ موجب رفع ضرر نمى شود، و رفع ضرر مظنون واجب است عقلاً، پس مرتبه علم به توحيد و يگانگى خدا بعد (از) نظر حاصل مى شود و نظر كردن به سبب اداى شكر منعم حاصل مى شود، و شكر منعم به سبب حصول نعمتها حاصل مى شود. پس اقرار به نعمت و دانستن اينكه منعمى دارد، موجب آن مى شود كه او را برساند به اقرار به توحيد.
دويم، اينكه مطلق مصنوعات الهى، اعم از آنكه از نعمتهاى مختصّه باشد يا غير آن، از جهت نهايت متانت و دقّت و غريب و عجيب بودن آنها، موجب تفكّر در آنها مى شود و كم كم او را مى كشاند به معرفت صانع و يگانگى او.
و فرق بين اين دو مطلب اين است كه در اوّل از ملاحظه افاضه نعمت به او، و خود