بعضى نسخ واقع است ، به معنى «اثقلتنى» ۱ است ، يعنى : و فرود آمده است به من چيزى كه به تحقيق ، گران و سنگين گردانيده است مرا بر داشتن آن.
وَ بِقُدْرَتِكَ اَوْرَدتَهُ عَلىَّ وَ بِسُلْطانِكَ وَجَّهْتَهُ اِلَىَّ . يعنى به قدرت خود ، وارد ساخته آن را بر من و به تسلّط و قهر و غلبه ۲ خود ، متوجه ساخته آن را به جانب من.
فَلا مُصْدِرَ لِما اَوْرَدْتَ وَ لا صارِف لِما وَجَّهْتَ . كلمه «فا» در مصدر ، «فاء» فصيحه است كه قسمى از «فاء» سببى ۳ و «فاء» فصيحه ، بنا بر آنچه از كلام كشّاف مستفاد مى شود و اكثر برآن اند «فايى» را گويند مفصح ، يعنى مخبر باشد از شرطى محذوف و متعلّق باشد به شرطى محذوف ، كما فى قول الشاعر:
قالوا خراسان أقصى ما يراد بناثمّ القفول فقد جئنا خراسانا .
يعنى هرگاه به قدرت كامله خود وارد ساخته باشى آن امر را بر من و به قهر و غلبه ۴ خود ، متوجه ساخته باشى آن را به من، پس نيست بازگرداننده ، مر چيزى را كه تو وارد ساخته اى، و نيستْ گرداننده ، مر چيزى را كه تو متوجه ساخته اى. از علامه تفتازانى منقول است كه معنى فاء فصيحه به لغت فارسيه ، ۵ «اينك» است و كلمه اينك را در آن لغت ، به جاى «فاء» فصيحه استعمال نمايند چنانچه در اين شعر:
گفتى كه به وصل تو بسپارم ايناينك من اينك تو و اينك موصل
وَ لا فاتِحَ لِما اَغْلَقْتَ وَ لا مُغْلِقَ لِما فَتَحْتَ . و نيست گشاينده ، مر چيزى را كه تو بسته[ ى ] و نيست بستنده ، مر چيزى را كه تو گشوده اى.
1.در نسخه ب : «اثقلنى».
2.در نسخه ب : «و به تسلّط و سلطنت خود ، متوجه».
3.قسمتى است از فاء سببى متعلّق به شرط محذوف مقدر به تقدير «إذا كان الامر كذا» ، موافق آنچه كلام كشاف ، مفصح است از آن در فاء فصحيّه و اكثر برآن اند (نسخه ب).
4.در نسخه ب : «و به سلطنت خود متوجه ساخته».
5.تفتازانى : فا.