شرح حديث حقيقت - صفحه 236

حكايت امام جعفر صادق ـ عليه الصلوة والسلام ـ

گفت سلطان جهان ، هادى الأنام
قدوه ارباب دل ، بحر تمام

جعفر صادق ، امام المتّقين
كاشف اسرار ربّ العالمين:

عشق باشد بى شك اى جوياى جان
آن جنونى دان الهى اى جوان

چون جنونى اين چنين پيدا شود
آن دل از عشق خدا شيدا شود

ذات معلومت بدان بيرون شود
از غمام كثرت و صافى بود

از غمام كثرت و قيد صفات
صاف گردد بى شك از انوار ذات

مرتفع گردد عبارات و بيان
كثرت عقليه بگريزد نهان

ور زبان با نور حق واصل شود
حبّ ذاتى حاصل آيد ، غم رود

تا صفات اين مقام اندر زمان
در رسد در صدق و اخلاص جنان

آن زمان ظاهر شود بر جان تو
معنى گفتار آن سلطان تو۱

گفت: امير المؤمنين ، اخلاص چيست؟
كامل الاخلاص در آفاق كيست؟

او بود كز علم سوى عين شد
گنج ديد و فارغ از هر شِين شد

از مقام واحديت در گذشت
مست اندر بحر احديت نشست

آن زمان ، سالك ز علم آيد به عين
وا رَهَد زافغان و گفت و گو و شين

گوش را بگذارد آن آغوش جو
عقل را معزول گرداند همو

باز گردم سوى آن جوياى راز
بحر معنى آن كميل سرفراز

گفت كه: «زدني بياناً» يا امير
رحم كن بر حال من ، دستم بگير

فقال علي ـ عليه الصلوة والسلام ـ : «تَهَتُّكُ السِّترِ لِغَلَبَةِ السرِّ». ۲
ـ و في رواية: عند غلبة السّر ـ فقال كميل بن زياد : زِدْني فيه بياناً. ۳
گفت شاه اوليا ، بحر يقين
كامل دانا ، امير المؤمنين

كى توان معنى اين اسرار ژرف
با تو گفتن در بيان صوت و حرف؟

گرچه سرّت بر حقيقت ، طالب است
كه بيابد در حقيقت آنچه هست

در وجود آن شكى نبوَد ، ولى
دارد او ضعفى عجب از غلغلى

عقل بر پوشيدن آن قادر است
زآن كه بر سرّ تو عقلت ساتر است

دل نهان دارد همه اسرار را
تا نيايد ره بدو اغيار را

تو نه اى صاحب حقيقت آن زمان
ليك باشى عالم عارف عيان

آن زمان كه سرّ قوى گردد تو را
عقل را حاكم شوَد سرّ ، بر ملا

سلطنت يابد در اين ملك بدن
غالب آيد سرّ، بر عقل حَسَن

نور عقل از نور سرّ ويران شود
همچو نور مَه سوى مهرى رود

نور عشق آتش برافروزد چنان
كه بسوزد ستر عقل كاردان

منهتك گردد در آن دَم ، ستر عقل
منطمس گردد حروف عقل و نقل

بعد از آن،يابى حقيقت را به جان
آن زمان باشى محقّق در جهان

اين مقامِ مستى است و وجد و حال
هر كسى در خورد خود بيند جمال

تا نگردى مستعدّ وصل ، باز
كى توانى فهم كرد اين نوع راز

هر كسى در خورد استعداد خويش
يافتند از نو بقايى بيش بيش

بود ماهى طالب بحر مجيد
باز مى زد نعره «هل من مزيد؟»

او نهنگى بود بحر آشام باز
زآن همى گفتى: زيادت كن تو راز

گفت كه : «زدني بياناً» يا امير
غرقه گردانم در آن بحر كبير

1.حديثى بدين مضمون از امام جعفر صادق وساير معصومين عليهم السلامدر مآخذ ، يافت نشد.

2.ع: «هتك السِّتْر عند غلبة السِّر». جا: «هتك .. .».

3.ع: زدني.

صفحه از 246