نسخه اي نفيس در شرح دعاي عرفه - صفحه 137

تشخيص مى رسد، به معرفت استدلال موظف مى گردد، و ولى و سرپرستِ او مكلف است كه او را بر طاعت از اوامر الهى تمرين دهد؛ و وقتى به سن بلوغ رسيد، به طاعت مزبور، مكلف مى شود و بدينسان همان اندازه كه در معرفت و شناخت نيرومندتر مى شود، وظيفه اش در طاعت سنگين تر مى گردد.
و يا آنكه در اين باره مى توان گفت: طفل، قبل از آنكه نيروى استدلال در او به هم رسد، از راه تقليد، به طاعت از اوامر الهى مى پردازد؛ و آنگاه كه از قدرت كافى براى استدلال برخوردار شد موظف به استدلال و در نتيجه، مكلف به طاعتى مبتنى بر استدلال مى گردد. و بدينسان در معارف و آگاهيها از مرتبه عوام مؤمنين، تعالي مى يابد و به مرتبه «خواص» و از آنجا به «خواص الخواص» جابجا گشته و از ترقى و والايى برخوردار مى شود.
وقتى انسان به اين مرحله رسيد و به مرتبت «اهل نهايات» در عرفان نايل آمد، استدلال او در ظهور وجود حق از راه ظهور وجود ممكنات ـ يعنى پديده هايى كه در وجود خود به وجودِ حق نيازمندند ـ نوعى از هذيان به شمار مى آيد كه ظهورِ آثار را پلى براى ظهور وجود مؤثر قرار دهد، و به اصطلاح در امر توحيد به استدلال روى آوَرَد.
يكى از ارباب قلوب، حالِ اهلِ دليل و برهان را چنين توصيف مى كند:

پاى استدلاليان چوبين بودپاى چوبين، سخت بى تمكين بود۱

۰.دليل بى تمكين بودن استدلال و ضعف روش راه بردن از اثر به مؤثر، اين گفتار سيدالشهدا (عليه السلام) است كه از پى سخن پيشين ـ بلافاصله ـ مى فرمايد:«مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَيكَ؟»

اگر به مضمون اين سخن توجه نماييم به روشنى درك مى كنيم كه مقصود سيدالشهدا (عليه السلام) آن است كه ظهور وجودِ حق به گونه اى است كه به هيچگونه دليلى ـ كه او را اثبات كند ـ نيازى ندارد؛ زيرا دليل، عبارت از ترتيب مقدمات معلوم و عناصر شناخته شده ذهنى براى رسيدن به مجهولاتى تصورى و يا تصديقى است كه نتيجه آن معلوم گشتنِ يك امر مجهول مى باشد. امّا اگر چيزى به سبب كمالِ ظهور و پديدار بودن و آشكار بودن، طورى باشد كه هيچ چيزى روشن تر از آن قابل تصور نباشد ـ و حتى روشن تر از آن كه بگوييم «آسمانْ بالاى سَرِ ما، و زمينْ زير پاى ماست» تلقى گردد ـ قطعاً در چنين جايگاهى، بر اثبات

1.اين شعر از جلال الدين محمد مولوى رومى است.

صفحه از 150