حركت خون
الهى : آيا تو صداى حركت خون را در بدن خود مىشنوى ؟
مادّى : نه! مگر خون در بدن حركت دارد ؟
الهى : آرى . آيا تو بوى حركت خون را در بدن خود استشمام مىنمايى ؟
مادّى : خير .
الهى : خون ، هر چند دقيقه يك بار در تمام بدن تو حركت مىنمايد و اگر حركت خون به مدّت چند دقيقه در بدن تو متوقف شود ، خواهى مُرد .
مادّى : من نمىتوانم حركت خون را در بدنم بپذيرم .
الهى : آنچه تو را از پذيرفتن حركت خون در بدن جلوگيرى مىكند، جهل (نادانى) است و عيناً همين جهل است كه مانع از پذيرفتن خداى يگانه مىگردد .
فعاليت سلولهاى زنده
الهى : آيا تو از مخلوقاتى كه خداوند آفريده و آنها را در بدن تو به كار گمارده و تو در نتيجه كار آنها زنده هستى ، اطلاع دارى ؟
مادّى : خير .
الهى : چون تو تنها آنچه را مىبينى ، وجودش را باور مىكنى، نمىتوانى از وجود آنها آگاه گردى .
اگر دانشمند شوى ، خواهى دانست كه در وجود تو ، آنقدر موجودات زنده هست كه شماره آنها به اندازه شماره ريگهاى بيابان است . آنها در كالبد تو به وجود مىآيند و رشد مىكنند و داراى اولاد مىشوند و بعد از مدّتى ، از كار مىافتند ؛ ولى تو نه آنها را مىبينى، نه صدايشان را مىشنوى، نه مىتوانى آنها را لمس نمايى و نه بوى آنها را استشمام كنى و نه مىدانى كه داراى چه مزهاى هستند . آنها به وجود مىآيند و رشد مىكنند و مىميرند تا تو زنده بمانى ... . تو تصوّر مىكنى كه به خاطر روشنفكرى ، وجود آنها را انكار مىكنى ، در صورتىكه علت انكار آنها نادانى و نفهمى است .
اگر تو خود را مىشناختى و مىدانستى كه در وجود تو چه مىگذرد ، نمىگفتى : چون من خدا را نمىبينم ، وجودش را نمىپذيرم و خداى يگانه ناديده را افسانه مىدانم .