1001
نقض

ديگر از افراد اين خاندان بوده يا «احمد» در كتاب نقض مصحّف و محرّف كلمه «محمّد» مى‏باشد؟
اگرچه از عبارت عماد كاتب در تواريخ آل سلجوق كه در صفحه 343 از همين تعليقات نقل كرده‏ايم، معلوم مى‏شود كه خاندان خجندى به طور كلّى از جمله منكوب و مخذول شدگان به وسيله اُمراى حبشى بوده‏اند؛ زيرا تعبير وى «و منهم بنو الخجندي بإصفهان» است، ليكن از عبارت ديگر وى كه در اين‏جا نقل خواهيم كرد، بر مى‏آيد كه مراد از «بنو الخجندى» صدرالدين محمّد و برادرش جمال‏الدين محمود هستند كه پسران عبداللَّطيف بوده‏اند.
استاد فقيد مرحوم عبّاس اقبال آشتيانى در مجلّه يادگار (سال سوم شماره اوّل، ص 13 نقلاً از مقاله صدر هاشمى) گفته: «افرادِ خاندانِ خجندى در زمان سلاجقه، اقتدار و اعتبار بى‏پايانى حاصل كردند و بر حسبِ سياست وقت، گاهى از سلاجقه و زمانى از خلفاى بغداد طرفدارى مى‏نمودند. و سلاجقه كه مدّتى پايتخت‏شان در اصفهان بود، به ناچار غالباً با ايشان به رفق ومدارا رفتار مى‏نموده و چون رياست بلدى و مذهبى به عهده اين خانواده بوده، از آنان طرفدارى مى‏كردند، ولى گاهى اين حمايت و طرفدارى، به زيانِ آنان تمام مى‏شده، چنان‏كه بندارى در تاريخ سلجوقيان مى‏نويسد كه: وقتى بوزابه والى فارس، بر محمّد و محمود پسرانِ ملكشاه ياغى شد و به اصفهان حمله كرد، در رسيدن به نزديك شهر صدرالدين خجندى، دروازه‏ها را بر او باز نمود و شهر را به تصرّف او داد.
در اين وقت، والى اصفهان از جانب سلطان - يعنى نجم الدّين رشيد غياثى - كه از دشمنانِ شافعيان و براى آزار ايشان پيوسته منتظرِ فرصت مى‏بود خواست از صدرالدين محمّد بن عبداللّطيف خجندى انتقام گيرد، صدرالدين از قضيّه آگاه گرديد و از شهر بيرون رفت و به جمال‏الدين وزير موصل پناه برد؛ ولى نجم‏الدين والى اصفهان به اين اندازه قناعت ننمود و عوام را تحريك كرد كه به مدرسه خجنديان حمله كنند، عوام نيز بدان‏جا حمله نمودند و مدرسه را غارت كرده كتابخانه آن را سوختند و در اين واقعه، پسران خجندى از شهر بيرون رفته، پراكنده گرديدند».

تعليقه 216

قيس بن ابى‏حازم‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته است: «چنان‏كه راوى خواجه ناصبى يكى قيس بن ابى‏حازم است كه اين خبر در تشبيه روايت كرده است به دروغ (تا آخر)».
ثقفى رحمه اللَّه عليه در الغارات (ص 40) گفته: «قال بكر بن عيسى: حدّثنا الأعمش عن الحكم بن عتيبة عن قيس بن أبي حازم قال: سمعت عليّاً عليه السلام يقول: يا معشر المسلمين، يا أبناء المهاجرين، انفروا إلى أئمّة الكفر و بقيّة الأحزاب و أولياء الشيطان، انفروا إلى من يقاتل على دم حمّال الخطايا؛ فو الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة إنّه ليحمل خطاياهم إلى يوم القيامة، لا ينقص من أوزارهم شيئاً.
حدّثنا محمّد، قال: حدّثنا الحسن، قال: حدّثنا إبراهيم، قال: حدّثنا بهذا الكلام من قول أمير المؤمنين عليه السلام غير واحد من العلماء؛ كتبناه في غير هذا الموضع».


نقض
1000

في الحسين عليه السلام قال: فأنشدته فبكى، فقال: أنشدني كما تنشدون - يعنى بالرقّة - قال: فأنشدته:

امرر على جَدَث الحسين‏فقل لأعظُمه الزّكيّة
قال: فبكى - إلى أن قال: - و من أنشد في الحسين شعراً فبكى و أبكى واحداً كُتبت لهما الجنّة، و من ذكر الحسين عليه السلام عنده فخرج من عينه من الدّموع مقدار جناح ذبابٍ كان ثوابه على اللَّه و لم يرض بدون الجنّة.
حدّثني أبو العبّاس، عن محمّد بن الحسين، عن الحسن بن عليّ بن أبي عثمان، عن الحسن بن عليّ بن أبي المغيرة، عن أبي عمارة المنشد، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: قال لي: يا با عمارة، أنشدني للعبدي في الحسين عليه السلام إلى أن قال: - و مَن أنشد في الحسين شعراً فأبكى واحداً فله الجنّة، و من أنشد في الحسين شعراً فتباكى فله الجنّة».
آنگاه روايات چندى در همين معنا ذكر كرده؛ و نظر به اين‏كه اسانيد اين كتاب شريف به فرمايش عدّه‏اى از بزرگان دين و ناقدان حديث، مورد تعديل و توثيق قرار گرفته و خود ابن قولويه رحمه اللَّه عليه نيز در مقدّمه، ملتزم به صحّت اسانيد آن شده است، بدين جهت، حاجت به بررسى ندارد؛ بلكه تمام رواياتْ صحيح و راويان آن ثقات و عدول هستند.

تعليقه 215

ترجمه جماعتى از علما

امّا محمّد منصور؛ با آن كه چند نفر به اين اسم و رسم در ميان علماى آن زمان، در كتب تراجم به چشم مى‏خورد؛ ليكن چون قرينه معيّنه‏اى كه مصنّف رحمه اللَّه عليه كدام يك را اراده كرده است در كار نبود، از خوض در معرّفىِ وى صرف‏نظر شد.
امّا امير عبّادى، و خواجه على غزنوى، و ابو منصور ماشاده؛ ترجمه هر سه در سابق گذشت (رجوع شود به تعليقه 149).
امّا صدر خجندى؛ از معاريفِ علماى آن زمان است.
بايد دانست كه در زمان مصنّف رحمه اللَّه عليه آل خجند، از خاندان‏هاى معروف ساكن در اصفهان بوده‏اند و رياستِ طايفه شافعيّه در آن شهر با ايشان بوده و جنگ‏هايى كه ميان اين خاندان و خاندان آل صاعد در اصفهان واقع شده، در همه تواريخ ثبت است. و اين عبداللّطيف، پسرى داشته كه نام وى محمّد و لقش صدرالدين بوده است و در سال 552 شهر اصفهان را بر خلافِ ميل سلطان مسعود به محمّد بن محمود بن محمّد و ملكشاه ابن محمود تسليم كرده و از اين رو مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفته و به موصل پيش جمال‏الدين موصلى جواد معروف رفته و بعد از مدّتى سلطان مسعود او را عفو كرده و براى وى خلعت فرستاده و او را با برادرش جمال‏الدين محمود بن عبداللَّطيف به اصفهان دعوت كرده است. و اين دو برادر، ممدوح جمال‏الدين محمّد بن عبدالرزّاق اصفهانى و جمعى ديگر از شعراى آن زمان هستند و خوض در تفصيلات اين قضايا خارج از موضوع بحث ما است. و خجندى ديگرى نيز به نام «احمد خجندى» به نظر مى‏رسد و معلوم نمى‏شود كه آيا او كسى

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430409
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به