الحسن بن عليّ، حدثني زكريّا بن يحيى الخزّاز المقري، حدّثني إسماعيل بن عبّاد المقري، حدّثني شريك، عن منصور، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبداللَّه قال: خرج رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فأتى منزل اُمّ سلمة، فجاء عليّ عليه السلام، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: هذا و اللَّه قاتل القاسطين و المارقين و النّاكثين بعدي».
تعليقه 218
احتجاج دوازده نفر از مهاجر و انصار بر ابوبكر در امر خلافت
بايد دانست حديثى را كه مصنّف رحمه اللَّه عليه در اين مورد نقل كرده، در كتب شيعه معروف است؛ صدوق رحمه اللَّه عليه در خصال (ص 67 - 70 چاپ طهران به سال 1302؛ و در چاپ مكتبة الصدوق ص 461 - 465) مسنداً به طريق خاصّه در جزء دوم تحت عنوان «باب الواحد إلى الاثني عشر» نقل كرده و طبرسى رحمه اللَّه عليه در كتاب الاحتجاج (ص 42 چاپ اوّل) تحت عنوان «ذكر طرفٍ ممّا جرى بعد وفاة رسول اللَّه من اللّجاج و الحجاج في أمر الخلافة من قبل من استحقّها و من لم يستحقّ، و الإشارة إلى شيءٍ من إنكار من أنكر على من تأمّر امير المؤمنين عليّ بن أبي طالب تأمّره، و كيد من كاده من قبل و من بعد» گفته: «و عن أبان بن تغلب، قال: قلت لأبي عبداللَّه جعفر بن محمّد عليه السلام: جعلت فداك، هل كان أحد في أصحاب رسول اللَّه أنكر على أبيبكرٍ فعله و جلوسه مجلس رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله؟ قال: نعم، كان الذي أنكر على أبيبكرٍ اثنا عشر رجلاً (الحديث)».
و همچنين ابن طاووس رحمه اللَّه عليه در اليقين (ص 108-113 چاپ نجف) مسنداً از طريق عامّه نقل كرده است و مجلسى رحمه اللَّه عليه در ثامن بحار (ص 38-44) در باب امور واقعه در باب خلافت، حديث را از هر سه كتاب سابق الذكر نقل كرده و به موارد اختلاف و به بيان الفاظ محتاج به توضيح آنها پرداخته است. و در حقّ اليقين نيز به ترجمه محصّل حديث - چنانكه شايد و بايد - پرداخته است.
تعليقه 219
در پيرامون خطبه شقشقيّه
اينكه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «اوّلاً در آن خطبه معروف اوّل اين كلمه مىگويد: أما واللَّه، لقد تقمّصها فلان (تا آخر)»؛ مراد از اين خطبه، همانا خطبه شقشقيّه است كه سيّد رضى رحمه اللَّه عليه آن را در اوايل نهج البلاغه در باب خطب نقل نموده است و علما و فضلاى فرقه اثنا عشريّه - رضوانُ اللَّه عليهم - در صدور اين خطبه از اميرالمؤمنين عليه السلام و صحتِ نسبتِ آن به آن حضرت، شبهه و شكّى ندارند؛ بلكه به اتّفاق كلمه، بر بودن آن از اميرالمؤمنين عليه السلام اجماع نمودهاند. و همچنين اهل انصاف از بزرگان عامّه، در اين باب، سخنى ندارند؛ بلى، برخى از متعصّبان از مخالفان شيعه، درباره آن سخنانى دارند و خوض در ردّ و قبول و نقض و ابرام اين مرام، محتاج به مجالى وسيع است كه مقام، گنجايش آن را ندارد و در اينجا به نقل كلام دو نفر از علماى بزرگ اسلام كه يكى از خاصّه و ديگرى از عامّه است اكتفا مىكنيم و طالب بسط و تفصيل، به مفصّلات رجوع كند؛ زيرا در اين باب، بحثهاى عريض و طويل به عمل آمده، حتّى در برخى از جرايد علمى نيز اين مطلب به تفصيل بسيار مبسوط، با نفى و اثباتِ طويل الذّيل از طرف