1007
نقض

دريوز بود، در ميان يا و واو، قلب مكانى كردند، درويز شد، بعده زا را به شين بدل كردند؛ و يوز صيغه امر است از يوزيدن كه به معنى جست و جو كردن است. اين وجه آخرين، مستفاد از سراج اللغات است و وجه اوّل كه در سابق مذكور شد، از مدار و مؤيّد و سرورى و سراج».

2. ثروت بعضى از صحابه‏

مسعودى در مروج الذهب (انظر ج 2، من الطّبعة المصحّحة بتحقيق محمّد محيى الدّين عبدالحميد، ص 341-343) ضمن ذكر خلافت عثمان بن عفّان، تحت عنوان «ذكر نسبه و لمع من أخباره و سيره» گفته: «و كان عثمان في نهاية الجود و الكرم و السّماحة و البذل في القريب و البعيد، و سلك عمّاله و كثيرٌ من أهل عصره طريقته، و تأسّوا [به‏] في فعله، و بنى داره بالمدينة، و شيّدها بالحجر و الكلس، و جعل أبوابها من الساج و العرعر، و اقتنى أموالاً و جناناً و عيوناً بالمدينة. و ذكر عبداللَّه بن عتبة أنّ عثمان يوم قتل كان [له‏] عند خازنه من المال خمسون و مائة ألف دينارٍ و ألف ألف درهمٍ، و قيمة ضياعه بوادي القرى و حُنَيْنٍ و غيرهما مائة ألف دينارٍ، و خلّف خيلاً كثيراً و إبلاً. و في أيّام عثمان اقتنى جماعةً من الصحابة الضياع و الدور؛ منهم الزُّبير بن العوّام، بنى داره بالبصرة و هي المعروفة في هذا الوقت - و هو سنة اثنتين و ثلاثين و ثلاثمائة - تنزلها التجّار و أرباب الأموال و أصحاب الجهاز من البحرين و غيرهم، و ابتنى أيضاً دوراً بمصر و الكوفة و الإسكندريّة، و ما ذكرنا من دوره و ضياعه فمعلوم غير مجهول إلى هذه الغاية. و بلغ مال الزبير بعد وفاته خمسين ألف دينار، و خلّف الزبير ألف فرسٍ و ألف [عبدٍ و] أمة، و خططاً بحيث ذكرنا من الأمصار. و كذلك طلحة بن عبيداللَّه التّيمي، ابتنى داره بالكوفة المشهورة به هذا الوقت، المعروفة بالكناسة بدار الطلحيّين، و كان غلّته من العراق كلّ يوم ألف دينار - و قيل: أكثر من ذلك - و بناحية الشراة أكثر ممّا ذكرنا، و شيّد داره بالمدينة و بناها بالآجُرِّ و الجصّ و السّاج. و كذلك عبد الرحمن بن عوف الزهري، ابتنى داره و وسّعها، و كان على مربطه مائة فرس و له ألف بعير، و عشرة آلاف من الغنم، و بلغ بعد وفاته رُبُعُ ثمن ماله أربعة و ثمانين ألفاً.
و ابتنى سعد بن أبي وقّاص داره بالعقيق، فرفع سمكها، و وسّع فضاءها، و جعل أعلاها شُرفُاتٍ. و قد ذكر سعيد بن المسيّب أنّ زيد بن ثابت حين مات خلّف من الذهب و الفضّة ما كان يكسر بالفؤس، غير ما خلّف من الأموال و الضّياع بقيمة مائة ألف دينار.
آيت اللَّه حاجى ميرزا خليل كمره‏اى - دام بقاؤه - در دائرة المعارف علوى (ص 398 - 399) گفته: «عقد الفريد گويد: عبداللَّه زبير گويد: پدرم زبير، روز جَمل، مرا خواست، من رفته در دست راست او ايستادم، گفت: امروز هر كه كشته مى‏شود، يا ظالم است يا مظلوم؛ و من خود مظلوم كشته مى‏شوم و مهمّ‏ترين انديشه‏ام همان قروض من است، تو مال مرا بفروش و قرض مرا ادا كن، سپس هر چه فاضل آمد، ثُلْثِ آن را براى اولاد خود برگير.
گويد: زبير كشته شد، قروضِ او را رسيدگى كردم، ديدم يك مليون و صد هزار است. پس مزرعه‏اى را كه در غابه داشت، به يك مليون و ششصد هزار فروختم و منادى گماردم تا ندا داد كه: هر


نقض
1006

استعمال پاره ادواتِ عربى است از قبيل عند، و إنّما، و إمّا (به كسر همزه)، و سَواء در وسط عبارات فارسى، مثل اين‏كه اين اَدواتِ حروف و ظروف در آن اوقات، در زبانِ فارسى، به كلّى مستعمل و رايج بوده است؛ نظير: ليكن و إلّا و أمّا - به فتح همزه - ولو اين‏كه، و كما اين‏كه در فارسى امروزه. و اينك بعضى امثله اين استعمالات: «امّا قتلِ عمدِ هر عاقلى بالغ كه او قصد كشتنِ غيرى كند، به هر آلت كه باشد - از آهن و جز آن از چوب و سنگ و زهر و گلو گرفتن - و هر چه به غالب عادت عِنْدَ آن قتل حاصل آيد، قصاص واجب بود (2: 23). در خبر است كه مبشّرى ديگر آمد عِنْدَ اين [يعنى در وقت فتح خيبر] و بشارت داد به ولادتِ حسن بن على (2: 207). نوح هم بر اين سيرت، هزار سال كم پنجاه مى‏بود، عنْدَ آن برايشان دعا كرد (2: 410 به اختصار). قالت نملة؛ «گفتند كه» قول مجاز است، اشارتى كرد كه ايشان عنْدَ آن بدانستند كه احتراز مى‏بايد كرد (4: 155). عمرو بن عَبدود، چون خندق ديد، اسب بجهانيد، عِنْدَ آن حال مسلمانان را حال نماند و قوّت نماند و خوف شد (4: 301). ناگاهى بادى بر آيد و نور ايشان بنشاند، ايشان عِنْدَ آن حال كه در تاريكى بمانند، اين گويند: (انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ)۱ (5: 247). و امثله اين استعمال نيز فوق العاده بسيار است، نمونه را به همين مقدار اكتفا رفت».

تعليقه 222

در بيانِ دو امر است‏

1. معناى «درغويش»

مصنّف رحمه اللَّه عليه در چند مورد از اين كتاب «درغويش» را به كار برده است به قرار ذيل: «رافضى بر هيچ درغويشى رحمت نكند، صدقه به هيچ درغويشى نشايد دادن (ص 683). هم درغويش باشد و هم توانگر (ص 686). و او از درعويشان صحابه بود (ص 688 - 689). ندانم تا درعويش و درمانده چگونه بود (ص 690). و از بارى تعالى درعويشى به حاجت بخواسته است (ص 690). اى عجب موسى و عيسى در كسوتِ درغويشى دعوت كرده (ص 698)».
چنان‏كه ملاحظه مى‏شود، در چهار مورد از اين موارد هفت‏گانه كلمه «درغويش» به غين معجمه ذكر شده و در سه مورد، به عين مهمله ياد شده است.
دكتر محمّد معين در فرهنگ فارسى گفته: «درغوش و درغويش به معناى درويش كه نيازمند و محتاج و تهى‏دست باشد. و درغويشى به معنى درويشى و نيازمندى و فقر و تهيدستى است».
امّا درويش؛ مراد از آن معلوم است كه فقير و نيازمند باشد، در مقابل غنى، چنان‏كه سعدى گفته است:

«درويش و غنى، بنده اين خاك درندآنان كه غنى‏ترند محتاج‏ترند».
در غياث اللغات گفته: «درويش - بالفتح - به معناى خوانده از درها. و اين، در اصل، درويز بود، زا را به شين معجمه بدل كردند و درويز در اصل دراويز بود به معناى آويزنده از در؛ چون گدا به وقت سؤال از درها مى‏آويزد، لهذا گدا را درويش گفتند. و بعضى محقّقان نوشته‏اند كه: درويش در اصل

1.حديد /۱۳

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429908
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به