يكى براىِ حرمت به خلفا، ۱ و ديگر براى اقرار به قضا و قدر و رضاىِ خداى. پس طعنه بر ملاحده شيعه را رسد كه خداى را عادل و منزّه گويند، و انبيا و خلفا را معصوم.
امّا آنچه القابِ مدّعيان و مبطلانِ ۲ مصر ياد كرده كه «بر خود نهادهاند ۳اسلام و دين را» از آن چه نقصان باشد كه كافران بتان را خداى مىخوانند، و مشركان لات و عُزّى را انبازان خدا مىدانند، و مسيلمه كذّاب و طليحه مدّعى خود را رسول خوانند، و فرعون خود را خداى مىخواند، و جهودان عُزَيْر را، و ترسايان مسيح را، پسران خدا مىخوانند، و غاليان على را خداى مىدانند و مىخوانند. و وحدانيّت و رسالت را نقصانى نباشد، اگر جماعتى مبتدعان و متغلّبانِ مصر خود را «الحاكم باللَّه، و الآمر باللَّه» نام نهند اسلام و دين و اعتقاد و مسلمانى را نقصانى نكند.
امّا عجب است كه اين مصنّف ۴ چون كتاب را بعض فضائح الرّوافض نام نهاده است، اسامى و القابِ ملاحده در وى بيان كردن، نه۵ از غايتِ نامنصفى و نامعتمدى و بداعتقادى و بىامانتى باشد تا جُهّال و عوام و اوباش و كمعلمان كه برخوانند، ايشان را پسنديده۶ آيد؟ و همه وزر و وبالِ آن به گردنِ اين بيچاره باشد كه چُنين تصنيف سازد و اگر درين مجموعه همه ذكر مذهبِ شيعه كرده بودى، در نقض آن يُمْكِنْ۷ كه شروع نيفتادى، امّا به ضرورت نقضى كرده آمد كه هم خواصّ برخوانند و هم عوام بدانند.
امّا آنچه گفته است كه: «رافضيانِ احمق بدان آوازه كه از مغرب و مصر متواتر مىشد، خرّمى مىكردند و بشارت به يكديگر مىدادند كه مقدّمه كار مهدى است» الحق دعوىِ سِره و بيانى روشن است كه آن رافضيان، على زعمِهِ بوبكر صدّيق را با سبقت و هجرت ۸ و بذلِ مال و وصلتِ رسول و بيعتِ مهاجر و انصار، و عمر خطّاب
1.ث - ب - م - ح - د: «براى حرمت خلفا».
2.ح - د: «و متغلبان».
3.صفحه «۱۰۰» چاپ قديم
4.ع - ث - م - ب - ح: «كه اين مخنث».
5.حرف نفى «نه» را فقط ع دارد و ساير نسخ آن را ندارند. پس نفى براى استفهام انكارى خواهد بود؛ از قبيل «أَلَمْ أَعْهَدْ اِلَيكُم يا بَنى آدم» .
6.ع: «پسنديد».
7.ع - ث - ب: «ممكن».
8.ث - م - ب: «با سبقت در هجرت».