شاعر در حضرت شد۱ و باستاد و به آوازى بلند اين قطعه بر سلطان خواند:
۲
تو را سعد و بوسعد بودند يارچو تاج از برِ سر درآويختى
درآويخت بايست بدان هر دوان۳تو آن هر دوان را برآويختى
از «سعد» سعدالملك را خواست، و از «بوسعد» زَيْنُ الملك را. سلطان بگريست و شاعر را سيم و خلعت فرمود. بفرمود تا سعدالملك را به حرمتى و رونقى تمام دفن كردند. پس هر عاقل داند اگر زَيْنُ الملك و سعد الملك ملحد بودندى - چنانكه خواجه نوسنّى ياد كرده است - چنان شاعر معروف در حضرتِ چنان سلطان سائس مهيب، ۴ چنين قطعه نيارستى گفتن، و سلطان قبول نكردى و بر آن صله و خلعت نفرمودى.
امّا مجد الملك أبوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى الفراوستانى ۵ - قدّس اللَّه روحه - شاعى۶ و معتقد و مستبصر و عالم و عادل بود؛ امّا چون در مشورتِ سلطنت و قوّتِ وزارت و فرماندهى و جهاندارى به جايى رسيد كه مادرِ سلطان بركيارق را به نكاح بخواست، و گنجهاىِ عالم برداشت، و بر لشكرهاىِ دنيا از حدِّ روم تا بيوزكند ۷ و بلادِ تركستان و چين و ماچين فرمانده شد و سلطاننشانى و تاجبخشى مىكرد، امرا و خواجگان دولت بر وى حسد بردند و به غوغاى لشكر كشته آمد. و ذكرِ احسان و خيرات و مقتل و مدفنِ مجد الملك در پيش گفته شد در فصلى مفرد؛ وجهى نبود اعادتِ آن را.
1.ح - د: «در حضرت سلطان شد».
2.صفحه «۱۲۰» چاپ قديم
3.كذا صريحاً در ع؛ ليكن م: «اين هر دوان»، ح - د: «آن هر دو را». و قاضى شوشترى رحمه اللَّه عليه در مجالس المؤمنين (ج ۲، مجلس يازدهم، ص ۴۵۸، چاپ اسلاميه، به سال ۱۳۷۶). نقلاً عن كتاب النقض: «بدخواهشان».
4.در غياث اللغات گفته: «مهيب به فتح ميم و كسر هاء، مرد سهمناك كه خوف و سهم از او بارد، و مردم از او ترسند».
5.ث - م - ب: «الفراقستانى». ح: «البراوستانى». د: «الراوستانى». و مراد از «فراوستان» همان «براوستان» است كه از قُراى قم بوده كه زادگاه و وطن مجد الملك بوده است و براى تحقيق اين امر و ترجمه مجدالملك رجوع شود به تعليقه ۵۲.
6.م - ب: «شيعى».
7.ياقوت در معجم البلدان گفته: «يوز كند، بِضمِّ أوّله و سكون ثانيه و فتح الزاى و الكاف و سكون النون، بلدٌ بما وراءالنهر يقال له: اوز كند و قد ذكر في موضعه».