131
نقض

شاعر در حضرت شد۱ و باستاد و به آوازى بلند اين قطعه بر سلطان خواند:
۲
تو را سعد و بوسعد بودند يارچو تاج از برِ سر درآويختى‏
درآويخت بايست بدان هر دوان۳تو آن هر دوان را برآويختى‏
از «سعد» سعدالملك را خواست، و از «بوسعد» زَيْنُ الملك را. سلطان بگريست و شاعر را سيم و خلعت فرمود. بفرمود تا سعدالملك را به حرمتى و رونقى تمام دفن كردند. پس هر عاقل داند اگر زَيْنُ الملك و سعد الملك ملحد بودندى - چنانكه خواجه نوسنّى ياد كرده است - چنان شاعر معروف در حضرتِ چنان سلطان سائس مهيب، ۴ چنين قطعه نيارستى گفتن، و سلطان قبول نكردى و بر آن صله و خلعت نفرمودى.
امّا مجد الملك أبوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى الفراوستانى ۵ - قدّس اللَّه روحه - شاعى‏۶ و معتقد و مستبصر و عالم و عادل بود؛ امّا چون در مشورتِ سلطنت و قوّتِ وزارت و فرماندهى و جهاندارى به جايى رسيد كه مادرِ سلطان بركيارق را به نكاح بخواست، و گنج‏هاىِ عالم برداشت، و بر لشكرهاىِ دنيا از حدِّ روم تا بيوزكند ۷ و بلادِ تركستان و چين و ماچين فرمانده شد و سلطان‏نشانى و تاج‏بخشى مى‏كرد، امرا و خواجگان دولت بر وى حسد بردند و به غوغاى لشكر كشته آمد. و ذكرِ احسان و خيرات و مقتل و مدفنِ مجد الملك در پيش گفته شد در فصلى مفرد؛ وجهى نبود اعادتِ آن را.

1.ح - د: «در حضرت سلطان شد».

2.صفحه «۱۲۰» چاپ قديم‏

3.كذا صريحاً در ع؛ ليكن م: «اين هر دوان»، ح - د: «آن هر دو را». و قاضى شوشترى رحمه اللَّه عليه در مجالس المؤمنين (ج ۲، مجلس يازدهم، ص ۴۵۸، چاپ اسلاميه، به سال ۱۳۷۶). نقلاً عن كتاب النقض: «بدخواه‏شان».

4.در غياث اللغات گفته: «مهيب به فتح ميم و كسر هاء، مرد سهمناك كه خوف و سهم از او بارد، و مردم از او ترسند».

5.ث - م - ب: «الفراق‏ستانى». ح: «البراوستانى». د: «الراوستانى». و مراد از «فراوستان» همان «براوستان» است كه از قُراى قم بوده كه زادگاه و وطن مجد الملك بوده است و براى تحقيق اين امر و ترجمه مجدالملك رجوع شود به تعليقه ۵۲.

6.م - ب: «شيعى».

7.ياقوت در معجم البلدان گفته: «يوز كند، بِضمِّ أوّله و سكون ثانيه و فتح الزاى و الكاف و سكون النون، بلدٌ بما وراءالنهر يقال له: اوز كند و قد ذكر في موضعه».


نقض
130

قول پيغمبر است و با چنين تهمت شايد كه تعرّضِ‏۱ مذهبِ‏۲مسلمانان نكند.
و جواب آنچه گفته است كه: «همه را به الحاد بكشتند و از سنّت و جماعت كسى را اين تهمت نبود».

جانا ز جمال خويش آگاه نه‏اى‏اين جارويست۳كه روى او جاكر اوست [ كذا
]
به ياد مى‏دار كه پرده خود به دستِ خود به زور آشكار مى‏كنى. اوّلاً تاج الملك لقب مرزوان ۴ [ است ] كه خميرمايه الحاد و فتنه جهان شد و حبيب و حليف و معاهدِ صبّاح‏۵ بود. از آن هفت‏شخص بود كه بيعت اوّل كردند كه ذكرِشان برود درين كتاب. و معلوم است كه به اوّل [ به ]مشبّهى و مجبّرى گفتى و به آخر به ملحدى كشته شد. و اگر احوالِ وى و مذهبِ وى مصنّف نداند، بايد كه بپرسد از مردمِ وروجرد۶ تا بداند تا شبهتى بنماند.
امّا سعد الملك رازى - رحمة اللَّه عليه - شيعى امامتى ۷ اصولى بود و چون خواجگانِ دولت بر وى به در آمدند و تعرّضش‏۸ كردند، سلطانِ سعيد محمّد - نوّر اللَّه قبره - بر وى ضجر۹ شد و وى را برآويخت و بر آن پشيمان شد و سه روز بار نداد. روز چهارم كه بر تخت بنشست، همه قاصدانِ سعد الملك خائف بودند. شمس رازى

1.ع - م - د - ح: «تعرّف».

2.ث: «تقرّب به مذهب».

3.ث: ... (جاى سه كلمه، سفيد). ب - م ندارند. ح - د مصراع را اصلاً ندارند.

4.ح - د: «مرزبان». ب - ث - م: «موزوان». در آنندراج از فرهنگ فرنگ نقل كرده كه «مرزوان بالفتح به معنى مرزبان است».

5.م - ب: «حسن صباح».

6.ع: «ووروجرد». ح - د: «بر خود». م: «و دروخرد». ث: «و وردخرد». ب: «و دوروخرد». و اطلاق «وروجرد» بر «بروجرد» بسيار است و در ترجمه المسالك و الممالك و تاريخ حبيب السير و غير آنها به نظر مى‏رسد حتى در زمان حاضر غالباً در السنه بر آنجا «وروگرد» اطلاق مى‏كنند. اما نسبت تحقيق اين امر را به مردم بروجرد و استفسار آن از ايشان براى من معلوم نشد. اهل فضل خودشان تحقيق فرمايند.

7.ب - م - ح: «امامى».

8.ع - ث - م - ب: «تعرّفش».

9.م - ح: «متغير». د: «متعرّض». و «ضجر» بر وزن كتف، به معنى ملول و اندوهگين و دلتنگ است.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429842
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به