- او را به تهمتِ فلسفه متّهم كرد۱ و به آخرِ كار عمر عبدالعزيز، خليفه، اين قرمط بن حمدان را به الحاد بياويخت. و اين بُلفتوح حمدانى از نسل ايشان بود و تظاهر به مجبّرى كردى۲ و به آخرِ كار ملحد شد تا مشتبه نشود كه از آن بنىحمدان است كه امير ابوفراس۳و امير سيف الدّوله حمدانى و خواجه امام ناصر الدّين ابو اسماعيل حمدانى از ايشان است كه متنبّى شاعر در حقِّ ايشان مىگويد:۴۵
و أنتَ أبو الهيجَى بْنُ حَمْدانَ يا ابْنَهتشابه مولودٌ كريمٌ و والد
و حمدانُ حمدونٌ وحمدونُ حارثٌو حارثُ لقمانٌ و لقمانُ راشد
اُولئك أنياب الخلافة كلّهاو سائر أملاك البلاد الزّوائد
تا هيچ شبهتى بنماند كه اين حمدانيان همه پادشاه و عالم وعادل و شيعى بودهاند، و آن حمدانيان همه گبر و مجوسى و مشرك و مجبّر و ملحد؛ و شتّان ما بين البصيرة و العمى. ۶ تا همه شبهتى زايل باشد و همه مقصودى به حاصل.
و اين بُلفتوح به يك روز كمتر از پنجاه فتوى ننوشتى، و شاگردان را در اطرافِ عالم به شهرهاىِ مجبّران فرستادى، تا به آخرِ كار كه الحادش ظاهر شد و در ملحدى رسوا گشت، به نامه و پيغام و خلعتِ ملحدان كه بدو مىآمد در سراىِ عميد ابوالمعالى شيرزادى شيعى به مواجهه بر وى به حجّت الحاد درست كردند و بعد از آن در سراىِ ايالت به قزوين به گواهىِ خواجه امام حسن كرجى سنّى كه
1.معنى «متهم كرد» اگر نسبت كلام به آن حضرت درست باشد، آن است كه حكم به متهم بودن او كرد، نه اين كه بر او تهمت نهاد و افترا بست.
2.م - ب - ح: «مجبرى كردى»، و ظاهراً [ يعنى: ] «به مجبرى گرويدى».
3.ع - ث: «ابوفوارس».
4.اين اشعار از قصيدهاى است كه متنبّى در مدح سيف الدوله ساخته و عنوان قصيده اين است: «و قال و قد أراد سيف الدّولة قصد خرشنة فعاقه الثلج عن ذلك» و مطلع آن اين است: عواذل ذات الخال فيّ حواسد
و أنّ ضجيج الخود مني لماجد و ابيات مذكور در متن در اواخر قصيده است و قصيده مشتمل بر چهل و سه بيت است (رجوع شود به: العرف الطيب في شرح ديوان أبي الطيب، ص ۳۲۶-۳۳۱) و اشعار از ديوان متنبى تصحيح شد.
5.صفحه «۱۲۶» چاپ قديم
6.براى تحقيق در اين مصراع كه در حكم مثل است، رجوع شود به تعليقه ۵۸.