و اگرچه در وجوبِ معرفت، شريكِ ايشان است.
آن خواجه شهيد معين الدّين كاشى چون وزير سلطان اعظم سنجر شد - رحمة اللَّه عليهما - بر مشيرانِ مملكت او ۱ انكار كرد به تقريرِ صلح با ملاحده؛ و راهها بر ملاحده ببست و بر ايشان باجهاىِ سنگى۲ نهاد و از ايشان الوف الوف را مىگرفت و مىكشت تا به آخر كار در حضرتِ خوراسان چون او ۳ پيرى عالمِ عادلِ شيعى به تيغِ ملاحده كشته آمد،۴ آخر نه شيعى بود. و سيّد منتهى جرجانى را ۵كه۶ملحدان به معاينه بكشتند، و سيّد ابا طالب كيا به قزوين ۷ و سيّد حسن كيا جرجانى را كه ملحدان بكشتند و از
گور بر آوردند و بسوختند، آخر نه شيعى بودند؟! بايست كه مصنّف ذكر همه به محمدت ياد كرده بودى. و سيِّد باهاشم كيا جيلانى را كه به قول بُلفتوح
گورهخر بكشتند، نه شيعى معتقد بود؟ سيّد سيّار قزوينى را كه در راه قزوين شهيد كردند، نه علوى حسينى شيعى بود؟ خواجه بُلفضل بوعصام زينوآبادى كه ملحدان
1.ع: «بر مشيران به ملك او». ب - م: «بر مشيران ملك او». د: «بر بيشتر ملك او». ح: «بر مشير ملك او».
2.ح - م - د: «سنگين». در آنندراج گفته: «سنگى به فتح سين و كسر گاف به معنى سنگين است» و شاهد بر صحت اين سخن گفتار سعدى است: اسير بند شكم را دو شب نگيرد خواب
شبى ز معده سنگى، شبى ز دلتنگى
3.ح - م - ب: «خراسان چنو».
4.ابن الاثير در كامل التواريخ ضمن ذكر حوادث سال پانصد و بيست و يك گفته: «فى هذه السنة قتل معين الملك أبونصر أحمد بن الفضل، وزير السلطان سنجر، قتلته الباطنية، و كان له في قتالهم آثار حسنة و نيّة صالحة، فرزقه اللَّه الشهادة». پوشيده نماناد كه معين الدين مذكور از مفاخر عصر خود، بلكه از نيكنامان معروف جهان بوده است. براى ترجمه حال او به معجم الألقاب ابن الفوطى به كتاب لام و ميم (ص ۴۴۹ - ۴۵۰ و ص ۶۵۰) به عنوان «مختص الملك» و «معين الدين» و به ديوان سيد ضياء الدين ابوالرضا راوندى (ص ۲۲۱-۲۲۷) و همچنين به كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى تأليف استاد فقيد عباس اقبال آشتيانى (ص ۲۵۴-۲۶۰) مراجعه فرمايند.
5.صفحه «۱۳۲» چاپ قديم
6.براى ترجمه حال اين شخص و ساير شهداى مذكور در اين مورد، به ص ۹۷ چاپ اول نقض و ساير صفحات آن مطابق فهرست جداگانه كه دارد مراجعه فرمايند كه در حدود امكان نتيجه فحص لازم در آن موارد ذكر شده است.
7.ب - ث - م: «كياهرونى». ح: «كيابزوى». د: «نبردى» و براى تحقيق ترجمه وى و سيد حسن كيا جرجانى و سيد بوهاشم كيا جيلانى و سيد سيار قزوينى و بوعصام زينوآبادى رجوع شود به تعليقه ۶۵.