۱هر مذهبى و طايفهاى به حضورِ سلطان او تقرير مىكرد اين مذهبِ مجبّران با مذهبِ باطنيان برابر است در وجوبِ معرفتِ خدا، فضولى برخاست و گفت: مولانا، چه فرق است ميانِ ملحدان و اين جماعت؟ خواجه گرم و بلند گفت: «اى خواجه فرق در دوگانگى باشد و اينجا يگانگى است و در يگانگى فرقى نباشد».
پس قول شرف الائمّه با قول شرف الاسلام برابر بايست كردن و بدانستن كه از ميانِ دو قول، فرقى عظيم است: اوّلاً او گفت: دو برادرند، اين گفت: يك نفسند، و به مذهبِ خواجه و همه مسلمانان درست است كه روا باشد كه دو برادر باشند، يكى هالك چون عبداللَّه كه پدرِ مصطفى است على زَعْمِهِ، ۲ و يكى ناجى چون حمزه و عبّاس كه هم عمّ مصطفىاند. و به مذهبِ ما۳هالك۴ چون بولهب، ناجى چون بوطالب. امّا روا نباشد كه يك نفس را دو حكم نهند در نجات و هلاك در يك وقت و بلكه اين قولِ دشمن است و بدان التفاتى نباشد. تا معلوم شود كه خواجه را با باطنيان نفسيّت است و رافضى را به قولِ او برادرى در يك وقت. و با اين معارضه و حجّت هيچ شبهت بنماند. و الحمدُ للَّه ربِّ العالمين، حمد الشّاكرين.
[ 47 ]
[ قتل قائم، مقتدر عباسى ]
[ الزام مؤلف فضائح بر پذيرش امامت امام غايب ]
[ محمد ابو بكر خال المؤمنين ]
[ تناقضات مؤلف فضائح و بغض او به اهلبيت(ع) ]
آنگه كلمات مكرّر ايراد كرده است و گفته:
بساسيرى ۵ بيامد و قائم۶ خليفه را بگرفت و ببُرد و محبوس كرد و سلطان طغرل بيگ كبير لشكرها برد و او را خلاص داد و بساسيرى را بگرفت و هلاك كرد و بعد از آن قائم۷ خليفه هم كشته آمد.۸
1.صفحه «۱۳۹» چاپ قديم
2.دو كلمه «على زعمه» در دو نسخه «ع - ب» نيست و در ساير نسخ هست و به طور قطع از آن دو نسخه ساقط شده است؛ به قرينه ذيل عبارت: «و به مذهب ما» زيرا آن دلالت مىكند كه عبارت سابق بر زعم ديگران است.
3.ع «ما» را ندارد.
4.ح - د: «مالك».
5.براى ترجمه بسياسيرى رجوع شود به تعليقه ۶۸.
6.در همه نسخ «مقتدر» و تصحيح قياسى است و رجوع شود به همان تعليقه ۶۸.
7.در نسخ: «مقتدر» و قياساً تصحيح شد به تقريرى كه گذشت.
8.اين عبارت «كشته آمد» نشان مىدهد كه مؤلف بعض فضائح الرّوافض، اين مورد را از ذهن خود مىنوشته است و توهم كرده كه قضيه بساسيرى با مقتدر خليفه بوده است كه به سال سيصد و بيست به قتل رسيده است و اين مطلب علاوه بر غلط بودن از جهت عدم انطباق زمانى به تفصيلى كه اندكى پيش ياد كرديم، از جهت ديگر هم درست نيست و آن اين كه قائم به قتل نرسيده است به شهادت همه تواريخ و نص عبارت ابن الفوطى در مجمع الآداب في معجم الألقاب (ص ۵۶۶ - ۵۶۷، كتاب فاء و قاف) چنين است: «القائم باللَّه أبو جعفر عبد اللَّه بن القادر باللَّه أحمد بن الأمير اسحاق بن المقتدر جعفر العباسي البغدادي الخليفة (فساقَ الكلام إلى أن قال:) و في أيّامه كانت الفترة و غلبة ارسلان البساسيري و خطب ببغداد للمستنصر باللَّه المصري سنة كاملة، و خرج إلى الحديثة، و لما رجع لم ينم على فراش، و كانت وفاته ثالث عشر شعبان سنة سبع و ستين و أربعمائة». و ابن الاثير در كامل التواريخ گفته: «ثم دخلت سنة سبع و ستين و أربعمائة، و في هذه السنة ليلة الخميس توفّي القائم بأمر اللَّه أمير المؤمنين - رضى اللَّه عنه - و اسمه عبد اللَّه أبو جعفر بن القادر باللَّه أبي العباس أحمد بن الأمير إسحاق بن المقتدر باللَّه أبي الفضل جعفر بن المعتضد باللَّه أبي العباس أحمد، و كان سبب موته أنّه أصابه ماشرا فافتصد و نام منفرداً، فانفجر فصاده و خرج منه دم كثير و لم يشعر، فاستيقظ و قد ضعف و سقطت قوته، فأيقن بالموت، فأحضرولى العهد (إلى آخر ما قال)». و همه مورّخان بهاتفاق نوشتهاند كه قائم خليفه عباسى به موت عادى طبيعى درگذشته است و مقتول نيست و اين مطلب كشف مىكند كه مؤلف بعض فضايح الروافض، نه تنها عقايد شيعه را نمىدانسته است، بلكه از امور واضحه تاريخى نيز بىاطلاع بوده است. اما اين كه شيخ بزرگوار عبد الجليل رازى - قدس اللَّه تربته - اعتراض بر اشتباه صاحب بعض فضائح الروافض نكرده است، تصور نمىفرموده است كه وى در چنين قضيه تاريخى نيز كه از بديهيات قضاياى تاريخى است، دچار بىاحتياطى و چنين اشتباه فاحش مىشود، واگرنه مراجعه مىفرمود و اعتراض مىكرد، عصمنا اللَّه بفضله و رحمته و حوله و قوّته من الاشتباه و الزّلل و الخطاء و الخطل.