در همين اوقات شنيدم كه نسخهاى از كتاب نقض در دسترس آن مرحوم است و ايشان در مقام تصحيح و طبع و نشر آن هستند. روزى در محضر ادبپرور آن مرحوم بودم. حكايتِ آرزومندى خود را به ديدنِ آن كتاب بازگفتم و قصّه شوق و علاقه خويش را كه سالها حسرت ديدن و خواندنِ آن را در سر داشتم، شرح دادم. آن مرحوم پس از آنكه با حوصله تمام سخنان مرا گوش مىداد و با خوشرويى و خوشحالى، ادامه داستان را تا پايان تأييد مىفرمود، گفت: كتابى كه مطمح نظر شماست، در تملّكِ ميرزا علىاصغرخان حكمت است و در نزدِ خودِ اوست، و چون قرار بود كه اين كتاب را من با يارى و همكارى آقاى ميرزا عبّاسخان اقبال تصحيح نموده، به چاپ برسانم، نسخهاى از آن با اجازه مالك مذكور براى مقابله رونويس شده است كه آن هم در نزد آقاى اقبال است؛ ليكن اين امر بنا به پارهاى پيشآمدها و عوايق غير مترقّبه به نتيجه نرسيده و كار تصحيح همچنان معوّق و معلّق مانده است. اكنون كه شما به اين كتاب اين همه دلبستگى داريد، خوب است كه اين امر تا آنجا كه كتاب در معرض استفاده اشخاص قرار يابد، به عهده خود شما موكول گردد. بعد به وسيله تلفن با مرحوم اقبال بهگفتگو پرداخته، از وى خواستند تا رونويسِ كتاب را در اختيارِ من قرار بدهد. فرداى همان روز، مرحوم اقبال، رونويسِ نسخه را با مقدارى يادداشت كه براىِ تصحيح اين كتاب تهيه و آماده فرموده بود، به نزد نگارنده آورد و فرمود كه من نيز در كشفِ مبهمات و رفع مشكلات كتاب يار و مددكار شما هستم و با اين كلام، مرا با عنايت و مساعدت بىدريغ خود مستظهر داشت. من نيز بىدرنگ شروع بهكار نموده، سرگرم مقابله و تصحيح كتاب شدم. در اثناىِ اين كار، مرحوم جواد كماليان به اتّفاق مسيو هانرى كربن فرانسوى، رئيس انستيتوى ايران و فرانسه در طهران، كه از موضوع با خبر شده بودند، نزد من آمدند و در ضمن مصاحبه پيشنهاد كردند كه اگر موافقت شود، اين كتاب در جزء انتشارات انستيتوى ايران و فرانسه به خرج دولت فرانسه در پاريس چاپ شود، و اضافه كردند كه براى احتراز از وقوع اغلاط چاپى در قراردادى كه منعقد خواهد شد، متعهّد خواهم شد كه نمونه اوراق
[ 4 ]
[ اعتقاد نخستين مؤلف فضائح به مذهب شيعه ]
[ مؤلف فضائح مدعى علم به بواطن افراد ]
[ تهمت نسبت سب و شتم صحابه به شيعه ]
آنگه گفته است:
سپاس آن خداى را كه دل و سينه ما را روشن گردانيد به نورِ معرفت، و از ما بزدود زنگ ۱ بدعت به جلاىِ هدى، تا دور باشيم از ضلالت، و متابع باشيم طريقِ حقّ را و آن مذهبِ سنّت و جماعت است. چه، ما از گاهِ طفوليّت تا بيست و پنج سالگى بر مذهبِ رفض بوديم، و نشوء۲ و تربيت ما با ايشان بود. چون از خبثِ عقيدتِ ايشان آگاه شديم و آن منكرها و بدعتها كه ايشان كنند و گويند چون شتمِ اجلّاء صحابه، و ترحّمِ بولؤلؤ ترسا، كشنده عمر، و امامانِ دين را و بزرگانِ سلف را بد گفتن، و وقيعتِ زنانِ رسولِ خداى - صلى اللَّه عليه و آله - ، و در نمازها منكرها كردن، چنانكه شرحِ هر يك به جاى خود داده شود؛ إن شاء اللَّه تعالى.
امّا جواب آنچه گفته است كه: «سپاس باد آن خداى را كه دلِ ما روشن گردانيد به نورِ معرفت، و از ما بزدود زنگ زنگارِ بدعت» شرحى بنداده است كه خارج نيست از دو قسمت: يا دلش بگرفتند و از كفر و ضلالت بشستند، يا بىقطيعت به نورِ توفيق و لطف و هدايت روشن گردانيدند.
اگر قسمت اوّل است، بزرگا مرد است ۳ كه با سيّدِ اوّلين و آخرين در هدايت