219
نقض

كشته ۱ تنها بخورد و من محروم مانم. آهسته بيامد و از دور بايستاد و به زبانِ رزانت ۲ بر گرگ ثنايى بگفت و مى‏گويد: عجب آيد كه كاكا ۳ با بزرگىِ خطر و پاكىِ خاطر بندانسته است كه آن مطعوم كه در ميانه آن آب افتاده است و فربه‏تر و نيكوتر است و ماهيانِ دريا همين ساعت كه بدانند بر خود به تعجيل قسمت كنند. اگر امير مصلحت ببيند، ۴اوّل از آن فارغ شود كه اين خود مدّخر ۵ است و من به حكم بندگى تا به وقت فراغِ تو از آن، اين را حراست مى‏كنم. گرگ چون مراد مثنّى يافت، به طمعْ سر برداشت. روباه خيالِ‏۶ همان مردار كه بر ساحلِ بحر افتاد بود، به عكس ۷ به گرگ نمود. گرگ مى‏گويد: پنداشته‏ام‏۸ كه اين بيچاره منافق است. چون بازديدم‏۹ يارى مشفق و

1.ح: «كه حريف لاشه را».

2.م - ح: «ددان». در أقرب الموارد گفته: «رزن الرجل (كشرف) رزانة: وقر، فهو رزين و هي رزان، و لا يقال رزينة، يقال: فيه رزانة و ركانة، و هو رزين الرأي».

3.در برهان قاطع گفته: «كاكا به هر دو كاف به الف كشيده، برادر كلان را گويند و غلام قديمى كه در خانه پير شده باشد». و در آنندراج گفته: «و به هندى و افغانى برادر پدر را گويند».

4.صفحه «۲۰۴» چاپ قديم‏

5.مدّخر، اسم مفعول است از ادّخار كه به معنى ذخيره كردن و آذوقه اندوختن است.

6.در منتهى الارب گفته: «خيال كسحاب، پندار و صورتى كه در خواب ديده شود و يا در بيدارى تخيّل كرده شود و آنچه در آينه ديده شود». و به اين معنى ناظر است آنچه گفته‏اند: كلُّ ما فِي الكون وهمٌ أو خيال‏ أو عكوسٌ أو مرايا في ظلال پوشيده نماناد كه در قصه مذكور در كليله در چاپ مرحوم امير نظام و استاد عبدالعظيم قريب، به جاى كلمه «خيال» كلمه «مثال» ذكر شده؛ ليكن در چاپ آقاى مجتبى مينوى، طبق نسخ صحيحه‏اى كه داشته و از روى آنها تصحيح كرده، «خيال» ذكر شده است و آن بهتر است و اگر در استعمال كلمه مثال در اين مورد، وجه صحتى به نظر برسد - چنانكه از امثال اين شعر سنايى استشمام مى‏شود - استعمال كلمه خيال صحيح‏تر و صواب‏تر خواهد بود بى‏ترديد (رجوع شود به ص ۸۷ چاپ مينوى، و ص ۷۸ چاپ قريب، و ص ۹۶ چاپ امير نظام). اين جهان بر مثال مردارى است‏ كركسان گرد او هزار هزار

7.ع: «بعكسره». ث - ب: «بعنكره».

8.ح: «پنداشتم».

9.«باز ديدن» در اينجا به معنى تأمّل و تدبّر و دقت نظر است و مأخوذ از زبان عربى است از قبيل «أعد النظر» يا «ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ» و نظاير اين. و شايد در زبان فارسى نيز در كتب لغت يا متون قدما شواهدى بر آن به كار رفته باشد. طالب تحقيق خودش مراجعه به مظان آن بفرمايد.


نقض
218

امّا جواب آن است كه هست و مبارك باد و عاقلْ اين معنى را منكر نباشد؛ امّا مثالِ مصنّفِ انتقالى درين فصل چنان افتاده است كه در حكايت هست ۱ كه گرگى گرسنه چند شبان‏روز با معده خالى به طلبِ ۲مأكولى بيابان مى‏پيمود و چيزى مى‏نجست ۳ كه نفس امّاره بدان بينبازد.۴ بر كنارِ دريا مُردارى بيافت. وحوشِ صحرا و طيورِ هوا، بهرى ازو خرج كردند و بيشتر مانده. گرگ گرسنه خرّم شد و گفت: ذخيره يك ماهه حاصل است. روباهى ناگاهى از راهى برآمد؛ توبره حيلت بر فتراكِ تمنّا بسته. چون نظرش بر گرگِ حريص و مردارِ مرغوب افتاد، با خود گفت‏۵: دريغا كه اين خَرِف‏۶ اين

1.اين حكايت در كتب قدما به عناوين مختلفه نثراً و نظماً ذكر شده است و از آن جمله است كتاب كليله و دمنه، باب الاسد و الثور (باب شير و گاو) و در جلد اول مثنوى ملاى رومى نيز به‏تفصيل و بسطى تمام ذكر شده است. منتها در اين دو كتاب به عنوان «خرگوش و شير» ياد شده است و از جمله اشعار اواخر قصه در آنجا اين ابيات است: شير عكس خويش ديد از آب تفت‏ شكل شيرى در برش خرگوش زفت‏چون كه خصم خويش را در آب ديد مرو را بگذاشت و اندر چه جهيددر فتاد اندر چهى كوكنده بود زانكه ظلمش بر سرش آينده بودشير خود را ديد در چه و زغلو خويش را نشناخت آندم از عدوعكس خود را او عدوى خويش ديد لاجرم بر خويش شمشيرى كشيد و در بدو آغاز قصه تصريح كرده است كه منشأ اخذ و مأخذ نقل او كتاب كليله و دمنه است. در اين بيت: از كليله بازخوان اين قصه را واندران قصه طلب كن حصه را و در ساير كتب كه به ذكر امثال و حكم و قصص از زبان حيوانات پرداخته‏اند نيز به نظر رسيده است كه مجال فحص و مراجعه به مظانش را ندارم. هر كه طالب باشد، خودش به مراجعه بپردازد.

2.صفحه «۲۰۳» چاپ قديم‏

3.ث - ب - م - ح: «مى‏جست». در برهان قاطع گفته: «جستن به ضمّ اوّل به معنى طلب نمودن و جست‏وجو كردن و يافتن است». پس به هر دو وجه متن و نسخه بدل معنى درست است؛ زيرا معنى جستن، بنابر آنچه در برهان است، با هر دو وجه سازش دارد.

4.ث - ب - م: «سير كند». ح: «تسلى كند». و متنْ صريحِ نسخه «ع» است. پس از مصدر انباشتن و انباختن خواهد بود كه به معنى پر كردن و مملوّ ساختن است و مى‏تواند بود - به احتمال بعيد - كه ماضى از «بينيازيدن» باشد، به معنى بى‏نياز نمودن.

5.ع: «گويد».

6.م - ح: «حريف». در برهان قاطع گفته: «خرف به كسر اوّل و ثانى و سكون فا، مردم مبهوت و از كار افتاده و از كار رفته را گويند. و گويند عربى است». پس بنابر آن كه عربى باشد، بايد به فتح خاء و كسر راء بخوانيم تا صفت مشبهه از «خرف يخرف خرفاً» (به فتح خاء و راء) باشد. فيومى در مصباح گفته: «خرف الرجل خرفاً من باب تعب: فسد عقله لكبره فهو خرف». و در منتهى الارب گفته: «خرف خرفاً محرّكة: تباه شد عقل وى از كلان‏سالى. خرف ككتف، نعت است از آن».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429883
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به