255
نقض

وعجب‏تر اين است كه خواجه سنّى به لقبْ همه شاعيانِ عالم را رافضى خواند و كافر داند و طمع دارد كه ايشان او را مؤمن دانند و مسلمان خوانند و اين‏
تمنّاىِ محال است كه گويند: وقتى ناصبى‏اى مجبّر قاضى بوتُراب بن رُؤْبة ۱
القزوينى را گفت: خواجه ما شما را كافر دانيم، شيخ جواب داد كه: اى مرد، از آبه تا به ساوه هم‏چندان راه است كه از ساوه تا به آبه؛ يعنى چنان كه دانى هستى، نه زيادت نه نقصان.
و يكى از فقها كه خواجه آورده است از مجتهدان، احمدِ حنبل است كه به عداوتِ امير المؤمنين تظاهر كرده است؛ تا علىّ بن حشرم روايت كرده است كه: در محفلِ احمدِ حنبل فضايل امير المؤمنين مى‏گفتم، فضربوني و طردوني؛ مرا بزدند و براندند. ۲ و سببِ عداوتِ احمدِ حنبل با أميرالمؤمنين آن بود كه جدّش را ذوالثّديّة ۳ در غزاتِ نهروان كشته بود. پس اگر شيعه مجتهدان را كه اعداى علىِ‏ّ مرتضى باشند، دوست ندارند و در آن موافقتِ خداى و رسول و جبريل ۴ كرده باشند، پندارم كه بر ايشان ملامتى نباشد كه مذهبِ شيعه اماميّه اصوليّه اين است كه هر كس كه خداى را عادل نداند، و انبيا را معصوم، و مصطفى را پاك‏زاده، و انكارِ ۵امامتِ على و اولادش كند از حسنِ على تا به قائم مهدى، ضالّ و مبتدع و گمراه باشد و هر كس كه نداند

1.فيومى در مصباح المنير گفته: «الرؤبة بالهمزة قطعة يشعب بها الإناء و بها سمّى». و در منتهى الإرب گفته: «رؤبة بالضمّ كفشير و چوب‏پاره كه بدان پيوند كنند بر خنور شكسته. رئاب جمع، و قيل: به سمّى رؤبة بن الحجاج بن رؤبة». و اين كه اين لغوى در اين وجه تسميه «قيل» گفته، اشاره به خلافى است كه برخى از لغويان «رؤبة» را مأخوذ از «روب» دانسته‏اند؛ يعنى همزه را مقلوب از واو و كلمه را مأخوذ از معتلّ العين واوى دانسته‏اند. طالب تفصيل به كتب لغت مفصله رجوع كند.

2.براى تحقيق اين مطلب رجوع شود به تعليقه ۱۰۴.

3.در منتهى الارب گفته: «ثديه كسمية [ يعنى به ضم ثاء و فتح دال و ياى مشدده مفتوحه و به تاى منقوطه در آخر ]چيزى كه در آن فارسان پى و پر و مانند آن گذارند، و ذوالثديه، لقب جرقوص بن زهير است كه مهتر خوارج بوده، يا به اين معنى ذواليديه به ياى تحتانى است، و لقب عمرو بن وُدّ، قتيل على بن أبى طالب - كرّم اللَّه وجهه - است».

4.جبريل به كسر جيم بر وزن قنديل، لغتى است در جبرئيل.

5.صفحه «۲۳۸» چاپ قديم‏


نقض
254

و عمر اختيارِ خلق گويند، و امامتِ على و اولادش نصّ دانند از فعل خدا. و عاقلان دانند كه اين نه دشمنىِ بوبكر و عمر باشد، و نه دشنام و بد گفتنِ صحابه و تابعين. و اگر به خلافِ اين حوالتى هست بر حشويّه و غُلاة است، نه بر اصوليان. و السّلامُ على مَنِ اتّبعَ الهُدى، لا على‏ ۱
مَن كَفَرَ و تولّى‏.
و حديثِ بوحنيفه و شافعى در فصولِ اين كتاب برفت كه شيعه ايشان را چگونه دانند و گويند، و توحيد و عدل، مذهبِ بوحنيفه و شافعى بوده است، و بر حُبِ‏ّ اهل البيت كُشته آمده‏اند؛ و در دگر فقها همچنين. امّا يكى از اين فقها كه خواجه به‏تشنيع آورده است مالك است، استادِ شافعى كه خواجه گفته است: «رافضيان او را كافر دانند»؛ و ندانند. امّا در مذهب و تصنيفِ خواجه سنّى، تأمّل بايد كردن تا خود به چند موضع و مالك را كافر خوانده است و دانسته كه چون گويد: «خير العمل [ گفتن ]دست فرو گذاشتن نشانِ ملحدان است» و علماى طوائف دانند كه اين هر دو مذهبِ مالك است و انكارِ اين جحودِ محض است. پس خواجه كه به يقينِ مُصَرَّحْ مالك را ملحد خواند، شايد ۲ كه رافضيان را به عداوت او متّهم نكند، و چون قولِ او در مالك با كِبَرِ درجه ۳ او چنين باشد، در دگر فقها چگونه باشد...؟! و هر كس كه درين كلمات به انصاف تأمّل كند، فايده يابد.
و معلومِ همه علما و فضلا است كه فقهاى فريقين را در مسالك، ۴ تفريعات با يك‏ديگر خلافِ بسيار است و هر چه درين مخالفت ايشان را با يك‏ديگر لازم است و ايشان در حقِ‏ّ يك‏ديگر اجرا كنند، اين طايفه را چون در فروع با ايشان خلاف ۵باشد، همان اجرا كنند، كافر و ضالّ نگويند؛ مخطى گويند؛ تا اين را با آن قياس مى‏كند و زبان طعن بريده مى‏دارد.

1.ع: «و لا». پس از قبيل اين شعر مستشهدٌ به در نحو است: سلام اللَّه يا مطر عليها و ليس عليك يا مطر السلام‏

2.يعنى: شايسته است.

3.ع: «با كبر و درجه». ب - ح - د ندارند.

4.م - ح - د: «مسائل».

5.صفحه «۲۳۷» چاپ قديم‏

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429977
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به