تواريخ صحاح كه عمر آن روز كه تمام الأربعين شد، تيغ كشيده بود و مىآمد تا محمّد را هلاك كند. پس اگر از كتبِ اوايل اين ۱معنى را خوانده بودى، پيشترين كسى او بودى كه آمدى و نگذاشتى كه چهلم باشد كه چهلم را آن قربت و منزلت نباشد در سبقت كه دوم و سوم را، و تا چند حجّتِ بليغ بِنَديد از قرائتِ «طه» و قوّتِ محمّد، اسلام ۲ نياورد. پس به خلافِ اين است كه خواجه سنّى حكايت كرده است.
و ديگر آن كه ۳ اگر صحابه از كتبِ اوايل خوانده بودندى شرف و رفعتِ محمّد، هم خوانده بودندى كه قريبتر ۴ از همه خلايق به محمّد مصطفى، اميرالمؤمنين على باشد، به نفس و به وصلت و به قربت و به قرابت و سبقت در اسلام و به فضل و به علم و درجه ۵ و انفاق، و عالمتر ۶ به همه شرايع و معانىِ كتب. پس امامتِ على را بعد از رسول هم مقرّ و معترف بودندى بدان طريق كه خواجه آورده است. پس معلوم شد كه سبب اسلام صحابه نه نظر بوده است در كتب اوايل.
امّا آنچه از سيرتِ بوبكر و عمر و ديگر صحابه ياد كرده است، مجملى است [ كه ]مفصّل آن را هم خلاف نكردهاند شيعت، الّا درجه خلافت و امامت كه شيعه انكار كنند در ايشان كه درجه امامت نداشتند و آن بفقدِ ۷ عصمت و نصوصيّت و كثرتِ علم است، امّا صحابه رسولشان دانند و از درجه خودشان در نگذرانند.
امّا آنچه گفته است كه: «محمّدِ نعمانِ حارثى در كتاب آورده است، در كتاب المفصح فى الإمامة، اجلّاى صحابه را طعنها زده است و عمر را لقبها گفته»؛ خود به خلاف راستى است، و نه هر چه در كتاب مسطور باشد، دلالتِ مذهب و عقيده كند. چرا مصنّف كتبِ جاحظ سنّى برنگيرد و ننگرد كه مرتضاى معصوم را چه مىگويد از مساوى و مثالب؟ و اين مصنّف نه بر سبيلِ حكايت از مسلمانان حرب صفّين و جمل
1.صفحه «۲۴۳» چاپ قديم
2.ح - د: «ايمان».
3.ع - ث: «ديگر آنچه».
4.ع - ث: «قربت را». ب: «قرابت را».
5.ح: «و تفضيل و زهد». د: «و به فضل و زهد».
6.ث - ب: «و عالم». و شايد «عالم» در اين دو نسخه محرّف «أعلم» مىباشد.
7.نسخ: «فقد».