269
نقض

مجاهر به درِ مصلحگاه ۱ به پدرش باز خوانند كه رازى بود ۲ و على از رى برفته بود به تعلّم، و با احمدِ حنبل بارى آمد و مدّتى به رى بماند و مذهبِ حنبل ۳ گفتى و آنچه او را كذّاب خوانند، عيب نباشد بر شيعت كه همه اهلِ سنّت خليفه اوّلين را از وُلْد العبّاس ابوالعبّاس سفّاح خوانند و سفّاحى بدتر است كه كذّابى. و اگر آن خللِ مذهبِ سنّيان نيست، اين نيز نقصانِ مذهبِ شيعت نكند. و حديثِ كتاب كه آورده است، نام كتاب نه اين است. در آن كتاب بابى است كه آن را «باب مناقب أميرالمؤمنين و مثالب المنافقين» خوانند، و حديثِ ليلة العقبه ۴ معروف است و شبهتى نيست در آن ۵كه جماعتى منافقان با رسول - عليه السلام - آن غدر كردند. امّا آن جماعت عبداللَّه اُبىِ‏ّ سلول بود ۶ و زيد بن لصيت، و جدّ

1.ث: «كه او به از مجاهد نبود، على مجاهد بود و كوى مجاهر». ب: «كه او به از مجاهد نبود و كوى به در مجاهر مصلحگاه». م: «كه اوّلاً نه على بن مجاهد نبود و كوى به در مجاهد مصلحگاه بود». ح: «كه اوّلاً علىّ بن مجاهد نه علىّ بن مجاهد به در مصلحگاه بود كه او را به پدرش بازخوانند». عبارت نسخ بسيار مشوش و ناهموار و ناسازگار است و به ظنّ قوى صحيح همان است كه در متن ملاحظه مى‏شود. و براى تحقيق درباره «علىّ بن مجاهد» رجوع شود به تعليقه ۱۰۹.

2.از اين عبارت صريحاً برمى‏آيد كه در رى كويى بوده كه آن را «كوى مجاهر» مى‏خوانده‏اند (به صيغه اسم فاعل از باب مفاعله از مادّه «ج ه ر» به راى مهمله در آخر كلمه) و اين كوى در محله مصلحگاه بوده است كه از محله‏هاى بسيار بزرگ و معروف رى بوده است، و به ظنّ متاخم به علم، مراد آن است كه «كوى مجاهر» به راى مهمله، منسوب به شخصى بوده كه معروف به كذب بوده و شايد مجاهر به معاصى هم بوده است؛ از «جاهر بالعداوة أو بالمعصية أو غيرهما». چنان كه در حديث نبوى وارد است: «لا غيبة لفاسق أو مجاهر» (النهاية، ابن اثير، ج ۱، ص ۳۲۱، و مراجعه شود به: تنبيه الخواطر، ج ۲، ص ۲۵۲؛ شرح مأة كلمة لأمير المؤمنين، ابن ميثم، ص ۱۵۷؛ مجمع البيان، ج ۳، ص ۲۲۵؛ البداية والنهاية، ج ۹، ص ۳۰۰.) و از مقابله مصنف رحمه اللَّه عليه، كذابى او را با سفاحى ابوالعباس، معلوم مى‏شود كه اين نسبت كذب را به او قبول داشته است. در اين صورت بايد بگوييم كه مراد «علىّ بن مجاهد» مذكور در كتب رجال نيست؛ بلكه غير او است؛ اگرچه هر دو رازى بوده‏اند. و تحقيق اين امر در تعليقه ۱۰۹ ذكر خواهد شد؛ إن شاء اللَّه تعالى.

3.مراد از «حنبل» احمد بن حنبل است از قبيل اطلاق «حسن ميمندى» و اراده پسرش أحمد. و اين اطلاق در كتب قدما بسيار شايع بوده است.

4.مراجعه شود به: الاحتجاج، ج ۱، ص ۵۹؛ الغارات، ج ۱، ص ۶۴ و ۱۶۲، و ج ۲، ص ۵۸۲؛ صحيح البخاري، ج ۴، ص ۲۵۰؛ صحيح مسلم، ج ۸، ص ۱۰۶.

5.صفحه «۲۵۱» چاپ قديم‏

6.اين كلمه فقط در «ح».


نقض
268

برپيخته ۱ بودند چون دزدانِ سُر ۲ و طهران ۳ و دبّه‏هاىِ ۴ مصرى پُر از استخوانِ خرما كرده بجنبانيدند و در پاىِ ناقه رسول اوكندند، ۵ برميد و رسول را بيوكند. حُذَيْفَه منافقان را بشناخت و چون رسول را وفات نزديك رسيد همه بر بالينِ رسول نشسته بودند و آن ۶بوبكر و عمر و عثمان بودند و ديگران، و رسول - عليه السلام - در بيمارى مى‏گفت: «نَفِّذُوا جَيْشَ اُسامَة»، و اُسامه زيد را به حربِ روميان نامزد كرده بود؛ زيرا كه مى‏دانست كه چون او از دنيا به‏درشود، ايشان چه كنند و قبول نكردند تا رسول مى‏گفت: «حقَّقُوا لَيْلَةَ الْعَقَبة، و اين چنين بهتان بر آن بزرگان نهاده‏اند.
امّا جواب اين كلمات آن است كه: اوّلاً ۷ علىِ مجاهد نبود علىِ مجاهر بود، و كوىِ

1.در برهان قاطع گفته: «پيختن، بر وزن ريختن، به معنى پيچيدن باشد».

2.ياقوت در معجم البلدان گفته: «سُر به ضمّ سين و تشديد راء، ديهى است از دهات رى، و گفته‏اند كه: ناحيه‏اى است از نواحى رى كه بر چندين ديه مشتمل است». و سمعانى و غير او نيز آن را از دهات رى شمرده‏اند و از اين تعبير بر مى‏آيد كه دزدان اين ده معروف بوده‏اند.

3.قزوينى در آثار البلاد گفته: «تهران، ديه بزرگى است از دهات رى و اهل آن خانه‏هاى زيرزمينى دارند و اگر دشمنى قصد ايشان كند، در خانه‏هاى مذكور متحصن مى‏شوند؛ ليكن وقتى كه دشمنان‏شان بر مى‏گردند، از زيرزمين‏ها بيرون مى‏آيند و به قتل و غارت و راهزنى مى‏پردازند (تا آخر كلام او كه كاشف از شرارت و خباثت ايشان است)». و براى تحقيق درباره «سرّ» و «طهران» رجوع شود به تعليقه ۱۰۸.

4.در غياث اللغات گفته: «دبه بالفتح و تشديدْ صحيح، و به ضمّ خطا است؛ به معنى ظرف چرمين كه از چرم خام باشد. اكثر در آن روغن پر كنند (از منتخب و لطايف و بهار عجم)». و نيز گفته: «دبه در پاى پيل افكندن به معنى فتنه‏انگيزى (از سراج)». و در برهان گفته: «دبه در زير پاى شتر افكندن، كنايه از مرتكب شدن به أمر خطير، و سر پرخاش آوردن و فتنه انگيختن را نيز گويند».

5.ث - م - ب - ح - د (در اين مورد و مورد آينده): «افكندند» و «بيفكند». در برهان قاطع گفته: «اوكند با كاف فارسى بر وزن و معنى افكند باشد كه ماضى افكندن و انداختن است. و اوكندن بر وزن و معنى افكندن و انداختن باشد، و اوگنيد با كاف فارسى بر وزن و معنى افكنيد است كه از افكندن و انداختن باشد». ملك الشعراء رحمه اللَّه عليه ضمن ذكر اصطلاحات و لغات نادره تاريخ سيستان گفته (ص ۱۶، مقدّمه) «اوكند به جاى افكند؛ مثال: و خطبه آل عمرو باوكندند و مفرد خطبه كردند به نام محمود. ص ۳۵۱».

6.صفحه «۲۵۰» چاپ قديم‏

7.ع: «كه اول». ث - ب: «كه او به».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430457
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به