335
نقض

حدّى كه مردم در ايشان بد اعتقاد شوند، و ايشان را كافر و ضالّ و مُضلّ دانند. و اين كلمه در آن حدود بر زُفانِ ۱ خوارج نهادن كه «رَحِمَ اللَّهُ الشّيخينِ، و لَعَنَ اللَّهُ الختنينِ ۲ ». تا من كه محمّد دندانم، مشبّهه را از طريق توحيد برگردانم تا از خداى برگردند، و تو كه ميمون قدّاحى، ولايتِ مصر و مغرب را، و آن مايه كه بتوانى از رهِ رسالت مهجور گردان كه ركن دوم است، و من كه بوزكريّاىِ شيرفروشم، مردمِ آن ولايت را از طريقه امامت نفرت افكنم تا اين هر سه قاعده كه طريقِ دين و جادّه حقّ است، مضمحلّ و باطل گردد، و هر سه سر به گريبانِ اسلام بر آورده باشيم. و اينچه ۳ ما تقرير كرديم هم انكار باشد بر قرآن، و هم انكار باشد بر قبله و اخبار ۴ و صحابه كه ۵چون تيرى ۶ بيفتاد بزرگ، درخت‏هاى كوچك كه بدو معتضد ۷ باشند، ناچار بيفتند. اين بود آمدن و رفتنِ ايشان و اتّفاق و مذهب ۸ و انداختِ آن سه ملعون؛ نه آن كه خواجه مصنّف بيان كرده است سخنانِ ركيكِ بى‏مغز، به عشقِ مذهبِ جبر و هوى و تعصّب‏گرى كه همه عاقلان دانند كه شناختن و دوستى و پيروىِ على و عمر ۹ موقوف است بر عدلِ خداى و بر توحيدِ او، و بر رسالتِ مصطفى و بر عصمتِ او، و - بحمد اللَّه تعالى - اين سه ملعون را منزول و دعوت ۱۰ و نشست، ۱۱ نه به قم بود و نه به قاشان، و نه به آوه و نه به رى، و نه به ورامين و نه به سبزوار، و نه به سارى و بلاد مازندران؛ تا هيچ

1.م - ب - ح - د: «بر زبان».

2.نظير عبارت معروف در ميان علماى ملل و نحل و دائر بر زبان اهل اين فن و همچنين جماعتى از متكلمان است هنگام شرح عقايد خوارج: «يحبّون الشيخين، و يبغضون الصهرين».

3.ث - م - ب - ح - د: «و اين كه».

4.ح - د: «اخيار» (به ياى مثناة تحتانى كه جمع خير باشد).

5.صفحه «۳۰۹» چاپ قديم‏

6.ث: «تترى». ح: «تبرى».

7.ح - د: «منعقد».

8.ب - م - ح: «و اتفاق مذهب».

9.م - ث - ب «و عمر» را ندارند.

10.ح - د: «و مقام».

11.يعنى نشستن و كنايه از اقامت است.


نقض
334

امّا دعوىِ خلافت كه مصنّف آورده است كه هنوز در نسلِ او ۱ باقى مانده است، بايستى كه خلفاىِ بنى‏عبّاس در بغداد از آن غافل نبودندى و چنين كارى معظم در دستِ مُبْطِلان و بى‏دينان و متّهمان رها نكردندى؛ چنانكه عمر بيخِ گبركى از جهان بكند. بر خليفه باشد دفعِ آن كردن و بيخِ ضلالت بر كندن كه مصنّف درين كتاب بر مهدى تشنيع مى‏زند كه چرا به‏در نيايد ۲ و قمعِ بدع و ضلالات ۳ نكند؛ امر به معروف اگر اينجا نيز بكردى روا بودى كه خليفه به‏حق در بغداد نشسته، ملحدان و متغلّبان مصر دعوىِ خلافت مى‏كنند. تا نيك فهم كنند كه مصنّف تشنيع بر كه مى‏زند.
آمديم با سر فصل: چون محمّد دندان را قرار بر آن حدود بيفتاد، آن حرامزاده بوزكريّاى عيالانه ۴ را گفتند: تو را به جانبِ لرستان و حدودِ خوزستان ۵ بايد رفتن ۶كه ولايتِ خوارج است و اين طريقه سيوم ۷ كه هدمِ شريعتِ محمّد است، آغاز كردن و مى‏گفتن كه: محمّد - صلى اللَّه عليه و آله - به حق آمد، و بعد از وى بوبكر صدّيق و عمر فاروق خليفتانِ به حق بودند، و در قول و فعلِ ايشان خللى و زللى نبود؛ امّا عثمانِ عَفّان مستحلّ ۸ و بى‏امانت بود، و مال‏هاىِ مسلمانان ضايع كرد، و غنيمت بيت المال بر خويشانِ خود صرف كرد، و رسوم و قواعدِ آن دو خليفه را رعايت نكرد، و بدعت‏ها نهاد، و غلامان خريد، و پاى از حدودِ شريعت به در نهاد، و علىِ بوطالب همچنين قتّال و كذّاب بود، و در حروبِ جمل و صفّين و نهروان بسى مسلمانان را بكشت، و خون‏هاى بناحق ريخت، و طلحه و زبير را كشت، و با اُمّ‏المؤمنين قتال كرد! و مَساوىِ ۹ آن داماد دوگانه پيغمبر آغاز كردن، و لعنتِ ايشان آشكارا بكردن؛ تا به

1.م - ب: «در أصل او».

2.ح - د: «كه چرا نيايد».

3.ح - د: «بدعت و ضلالت».

4.ح - د: «بوزكرياى باغيلانه» و در ص ۳۳۱ گذشت كه «عيالانه» نام مادر «بوزكريا» است.

5.ع - ث - م - ب: «خورستان».

6.صفحه «۳۰۸» چاپ قديم‏

7.ح - د: «و اين طريقه شوم».

8.اسم فاعل است از «استحل الشى‏ء»، يعنى حلال ساخت و حلال شمرد چيزى را كه حلال نيست.

9.فيومى در مصباح المنير گفته: «المساءة نقيض المسرّة، و أصلها مسوأة، على مفعلة بفتح الميم و العين؛ و لهذا تردّ الواو في الجمع، فيقال: المساوى، لكن استعمل الجمع مخففاً. و بدت مساويه، أي نقائصه و معايبه». و در اقرب الموارد گفته: «السوء بالضم الاسم، من ساءه؛ ج: أسواء و مساوى على غير قياس كحسن و محاسن، و قيل: لا مفرد لها و قيل: مفردها مساءة». پس مَساوى به معنى معايب و نقايص است.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 402296
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به