339
نقض

الفضل دندانى، و در آن حدود طريقِ قِرْمِطْ را به ظاهر مى‏كرد. و بعد از آن ابن حوشب ۱ دعوىِ نبوّت كرد و چنان نمود كه شريعت عقوبت است. راهِ خُرّمدينى آشكارا كرد، و شتم انبيا مى‏كرد. و علىّ بن الفضل ۲ - عليه اللعنة - دعوىِ خدايى كرد، و اباحت آشكارا كرد، مردان و زنان و كودكان را به هم جمع مى‏كرد، و خويشتن را ربّ العزّة نام نهاد. لعنهُ اللَّهُ.
و بعد از آن يكى برخاست، نامِ وى عيسى؛ و به بغداد يكى برخاست از شاگردانِ وى، نامِ وى ابن نفيس، و يكى ديگر حلّاج. و رأى و تدبير آشكارا كردند و شعبده و نيرنجات مى‏ساختند. خليفه وقت را معلوم شد. ايشان را هلاك فرمود.
و بعد از آن از شهرِ هرات مردى برخاست از اين قوم و دعوى كرد كه مرده زنده كنم. و يكى ديگر از داعيكانِ ملاحده نامش دنبكى ۳ و ديگرى نامش وليد، و اصلِ همه گبركى بود.
و بعد از آن پيرى بود، او را بوحاتمِ رازى خواندندى. برخاست و او را منعم خواندند و در رى و طبرستان شهرت و قوّتى تمام يافت، و درِ مباحات گشاده كرد، و مناكحت و تزويج بر خلافِ شريعت بنهاد، و جماعتى را از راه ببرد.
و بعد از آن در حدودِ جيحون از كنارِ آب، مردى برخاست؛ او را بُلحسن بُستى ۴ خواندند، معروف به مزدكى، و به زىِّ صلاح و پارسايى برآمد و از سرِ گبركى مردم را به الحاد دعوت مى‏كرد. امير خوراسان ۵ نوح بن منصور، خبر يافت. او را هلاك فرمود.
و در سواد كوفه گفتند يكى برخاست نامِ وى زكريّا بن محمّد الزندمانى ۶ بر طريق قِرْمِطْ دعوت كرد و بر حاجيان زد و قومى را ۷هلاك كرد، و مال‏هاى بسيار ببرد، تا بر دست علوى‏اى ۸ هلاك شد.

1.براى ترجمه ابن حوشب و علىّ بن الفضل، رجوع شود به تعليقه ۱۲۶.

2.همان.

3.ح: «و نبكى». د: «و نيكى».

4.ح - د: «أبوالحسن سنى».

5.ث - م - ب - ح - د: «خراسان».

6.م - ب: «الزبدانى» بدون نقطه ب. ح - د: «دندانى».

7.صفحه «۳۱۳» چاپ قديم‏

8.ث - م - ب - ح - د: «علوى».


نقض
338

۱مى‏كرد، و به قطيف مردى بود سَنْبَرْ ۲ نام با سه پسر: حسن و على و حمدان. ايشان ۳ به دعوتِ اين ملعون درآمدند، و از جانبِ يمن، غريبى آمد كه نامِ او [ بو ]زكريّا بود و به دكّانِ بوسعيد بنشست و با او الفت ۴ گرفت و او را نيز به دعوت درآورد، و [ بو ]زكريّا را به بَني‏كلاب فرستاد به دعوتِ الحاد. تا چهارصد سوار جمع كرد و بوسعيد را به موعدى معلوم بخواند. آن ملعون با پسرانِ سَنْبَرْ و اتباعِ ايشان از قطيف بيرون آمدند و جمعى را بكشتند و بسيارى را به اسيرى ببردند و مال‏هاىِ عالَم ببردند. درين ميانه خادمى بود از آنِ ابوطاهر جنّابى؛ بوسعيد او را هلاك كرد. ۵ بعد از آن مردى برسيد نامِ او زكريّاى اصفهانى از فرزندانِ بهرام گور. او را مقتدا كردند و دعوى‏هاىِ بزرگ كردند، چون نكاح بنات و اخوات و نكاحِ غلامان. و يكى را از پسرانِ سَنْبَرْ به زنى كرد و آن پليد به رسم زنان برآمد و مردمان گفتندى: هذِهِ امرأةُ الرّبّ! خاكشان به دهان! بعد از آن بوطاهر را نمودند كه بوسعيد قصدِ قتلِ او مى‏كند. ابوطاهر ابتدا كرد، وى را بكشت و لشكرها جمع كرد و به خانه كعبه آمد و خرابى عظيم كرد و حجر الأسود بكند و از آنجا به لحسا بُرد و بسيارى مسلمانان و حاجيان را بكشت و از آنجا لشكرهاىِ گران آورد و به عراق آمد به طلبِ قتل ذرّيّه مصطفى و فرزندان علىِ‏ّ نقى و حسنِ زكى. در راه سنگى بر سينه آن ملعون آمد و به دوزخ رفت.
و بعد از وى يكى برخاست نامِ وى [ ابن ]حوشب، ۶و يكى ديگر نامِ وى علىّ بن

1.صفحه «۳۱۱» چاپ قديم‏

2.ث - م - ب - ح - د: «سبز». و در تاج العروس گفته: «سنبر بر وزن جعفر از اعلام رجال است».

3.ع: «ايشان را».

4.ع: «الف». در أقرب الموارد گفته: «ألفه (كعلم) ألفاً: أنس به و أحبّه. و الاسم الألفة».

5.براى ترجمه بوسعيد حسن جنابى و بوطاهر جنابى، رجوع شود به تعليقه ۱۲۵.

6.صفحه «۳۱۲» چاپ قديم‏

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430995
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به