الفضل دندانى، و در آن حدود طريقِ قِرْمِطْ را به ظاهر مىكرد. و بعد از آن ابن حوشب ۱ دعوىِ نبوّت كرد و چنان نمود كه شريعت عقوبت است. راهِ خُرّمدينى آشكارا كرد، و شتم انبيا مىكرد. و علىّ بن الفضل ۲ - عليه اللعنة - دعوىِ خدايى كرد، و اباحت آشكارا كرد، مردان و زنان و كودكان را به هم جمع مىكرد، و خويشتن را ربّ العزّة نام نهاد. لعنهُ اللَّهُ.
و بعد از آن يكى برخاست، نامِ وى عيسى؛ و به بغداد يكى برخاست از شاگردانِ وى، نامِ وى ابن نفيس، و يكى ديگر حلّاج. و رأى و تدبير آشكارا كردند و شعبده و نيرنجات مىساختند. خليفه وقت را معلوم شد. ايشان را هلاك فرمود.
و بعد از آن از شهرِ هرات مردى برخاست از اين قوم و دعوى كرد كه مرده زنده كنم. و يكى ديگر از داعيكانِ ملاحده نامش دنبكى ۳ و ديگرى نامش وليد، و اصلِ همه گبركى بود.
و بعد از آن پيرى بود، او را بوحاتمِ رازى خواندندى. برخاست و او را منعم خواندند و در رى و طبرستان شهرت و قوّتى تمام يافت، و درِ مباحات گشاده كرد، و مناكحت و تزويج بر خلافِ شريعت بنهاد، و جماعتى را از راه ببرد.
و بعد از آن در حدودِ جيحون از كنارِ آب، مردى برخاست؛ او را بُلحسن بُستى ۴ خواندند، معروف به مزدكى، و به زىِّ صلاح و پارسايى برآمد و از سرِ گبركى مردم را به الحاد دعوت مىكرد. امير خوراسان ۵ نوح بن منصور، خبر يافت. او را هلاك فرمود.
و در سواد كوفه گفتند يكى برخاست نامِ وى زكريّا بن محمّد الزندمانى ۶ بر طريق قِرْمِطْ دعوت كرد و بر حاجيان زد و قومى را ۷هلاك كرد، و مالهاى بسيار ببرد، تا بر دست علوىاى ۸ هلاك شد.
1.براى ترجمه ابن حوشب و علىّ بن الفضل، رجوع شود به تعليقه ۱۲۶.
2.همان.
3.ح: «و نبكى». د: «و نيكى».
4.ح - د: «أبوالحسن سنى».
5.ث - م - ب - ح - د: «خراسان».
6.م - ب: «الزبدانى» بدون نقطه ب. ح - د: «دندانى».
7.صفحه «۳۱۳» چاپ قديم
8.ث - م - ب - ح - د: «علوى».