365
نقض

بتواند داشتن»، چه گويد خواجه مجبّر، خليفتان ۱ بغداد را در مصر ۲ و گيلان ۳و دگر بقاع كه متغلّبان و مدّعيان دارند؟ [ آيا ] حقّى هست يا نه؟ اگر در هيچ جاى حقّى ندارند، پس امامِ بغداد باشند، نه امامِ همه عالم، و مذهبِ خواجه درين وجه برين قسمت قباى تنگ مى‏آيد. ۴ و چون امامِ همه عالم باشند، ايشان را در جيلان و مصر و يمن و طائف، حقّ ۵ باشد، هم لِنَفْسهِم و هم لِرعيّتِهم. پس اتّفاق است كه اين حقْ هرگز نگاه نداشته‏اند و ضايع مانده است و هَدَرْ شده است، و مال‏هاىِ مسلمانان كه در آن حدود مستهلك مى‏شود، و خون‏هاىِ مظلومان كه در آن بقاع هَدَرْ مى‏شود، همه به گردنِ ايشان باشد و عاجز و مقهور و مغلوب و مرحوم و محروم باشند و امامت را بنشايند و اين همان صورت است كه در اميرالمؤمنين ۶ - عليه السلام - خواجه آورده است و در آخرِ آن فصل گفته است كه «امام براىِ آن بايد كه سَدِّ ۷ ثغورِ اسلام كند». اى نا مُنصف، هرگز كه ديده است و كه شنوده است كه لشكرى از دارالخلافه روى به روم و الموت نهاد و طلبِ ظفر و نصرتى كرد؟ پس به قول خواجه امامانِ خواجه كه مذهب گزيده است، همه ضعيف و مغلوب‏اند، و حق‏ها ضايع، و مسلمانان رنجور، و بدعت‏ها آشكارا، و مخالفانِ اسلام مستولى. پس برين طريقه از روزگارِ عمر به قول خواجه مجبّر تا إلى يومنا هذا ۸ عالم مهمل و معطّل است و حق از امّت خارج است.
و اگر ۹ گويند: سلاطين، شحنگانِ ايشانند؛ هر چه اينان كنند، حكمْ ايشان را باشد، آخر اگر دعوىِ تاريخ‏دانى مى‏كند، ديده باشد و نوشته و خوانده و دانسته باشد * حادثه مرج با مسترشد، و حادثه محمّدشاه با خليفه بغداد، ۱۰ و مخالفت و خصومتِ

1.ح - د: «خلفاى».

2.ع: «در مرو گيلان». ث: «در سرو گيلان». م: «در شهر گيلان».

3.صفحه «۳۳۵» چاپ قديم‏

4.ح: «قبا تنگ است». و در برهان گفته: «قبا تنگ شدن، كنايه از بى‏طاقت شدن و تنگى معاش باشد».

5.ح: «حق‏ها». ع - ث: «حقا».

6.ث : + «على».

7.ع «سد» را ندارد.

8.از مواردى است كه جمع بين «الى» و معنى آن، كه «تا» باشد، شده است.

9.ع: «وگر».

10.ع - ث - م: «احداد»؛ و گويا محرف «بغداد» است.


نقض
364

ندارد. پس به قول خواجه رافضى بُده ۱ سنّى شده، هيچ يك ازين ۲ انبيا، لايقِ نبوّت و رسالت نبوده‏اند، لِخوفِهم و عَجْزِهِم و جُبْنِهم. وگرنه درين صورت روا است؛ آنجا كه درجه كمتر است روا بايد داشتن، و دست ازين طريقه بد بى‏حجّت و مذهبِ نامعقول بداشتن.
اما جواب دوم برين فصل آن است كه امام براىِ آن مى‏بايد تا حقِ‏ّ ضعفا را از اقويا بستاند، لازم آيد بر قول خواجه انتقالى كه تا عمر خطّاب از جهان برفته است، هيچ كس امامت و زعامتِ به حق نكرده است؛ زيرا كه معلوم است همه عقلا و فضلا را كه تا امامت به مروانيان و امويان و عبّاسيان افتاد تا إلى يومنا هذا، ۳ حقِ‏ّ ضعفا از أقويا باز نستدند، و نه حقِ‏ّ مسلمانان به مسلمانان رسانيدند، و نه حقِ‏ّ خود بر خود نگاه داشتند. اوّلاً معلوم است كه در عهدِ اين خلفا در بيشترِ اوقات راه‏ها ناايمن بوده است، و مسلمانان رنجور، و خراج‏ها و باج‏ها نهاده‏اند، و خَمرْ و زَمْر آشكارا كرده، و ظلم و عدوان بى‏اندازه رفته. ۴ و اين خلفا يا منع مى‏توانستند كردن يا نه؟ اگر توانستند و نكردند، خلافت و امامت را نشايسته باشند ۵ كه به قولِ خواجه ناصبىِ خارجى: امام بدين كار مى‏بايد تا دفعِ قوى بكند از ضعيف. و قسمت دوم آن است كه اين دفع نتوانستند كردن [ پس ] به قول خواجه مجبّر: استحقاق و اهليّتِ زعامت و امامت [ را ]بنشايسته باشند. و اين خطا اوّل خداى كرده باشد كه عاجزان را تمكينِ خلافت كند، و ثانياً مسلمانان را باشد كه اجماع كنند بر كسى كه اهليّتِ امامت ندارد، و ثالثاً بر خلفا باشد كه توليت كارى كنند كه از عهده آن به در نتوانند آمدن.
و اما آنچه گفته است «كه امامت كسى را شايسته باشد كه حقِ‏ّ خود بر خود نگاه

1.ح: «رافضى بوده». پس «بده» مخفف «بوده» است.

2.ع - ث: «هيچ از اين».

3.از مواردى است كه جمع دو اداة را كه هر يك به تنهايى دلالت بر غايت مى‏كند، كرده است؛ چنانكه در جايش بيان كرده‏ايم.

4.«رفته» فقط در دو نسخه ح - د.

5.ح - م - د «شايسته نباشند». ث: «بنشايسته باشند».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398825
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به