بتواند داشتن»، چه گويد خواجه مجبّر، خليفتان ۱ بغداد را در مصر ۲ و گيلان ۳و دگر بقاع كه متغلّبان و مدّعيان دارند؟ [ آيا ] حقّى هست يا نه؟ اگر در هيچ جاى حقّى ندارند، پس امامِ بغداد باشند، نه امامِ همه عالم، و مذهبِ خواجه درين وجه برين قسمت قباى تنگ مىآيد. ۴ و چون امامِ همه عالم باشند، ايشان را در جيلان و مصر و يمن و طائف، حقّ ۵ باشد، هم لِنَفْسهِم و هم لِرعيّتِهم. پس اتّفاق است كه اين حقْ هرگز نگاه نداشتهاند و ضايع مانده است و هَدَرْ شده است، و مالهاىِ مسلمانان كه در آن حدود مستهلك مىشود، و خونهاىِ مظلومان كه در آن بقاع هَدَرْ مىشود، همه به گردنِ ايشان باشد و عاجز و مقهور و مغلوب و مرحوم و محروم باشند و امامت را بنشايند و اين همان صورت است كه در اميرالمؤمنين ۶ - عليه السلام - خواجه آورده است و در آخرِ آن فصل گفته است كه «امام براىِ آن بايد كه سَدِّ ۷ ثغورِ اسلام كند». اى نا مُنصف، هرگز كه ديده است و كه شنوده است كه لشكرى از دارالخلافه روى به روم و الموت نهاد و طلبِ ظفر و نصرتى كرد؟ پس به قول خواجه امامانِ خواجه كه مذهب گزيده است، همه ضعيف و مغلوباند، و حقها ضايع، و مسلمانان رنجور، و بدعتها آشكارا، و مخالفانِ اسلام مستولى. پس برين طريقه از روزگارِ عمر به قول خواجه مجبّر تا إلى يومنا هذا ۸ عالم مهمل و معطّل است و حق از امّت خارج است.
و اگر ۹ گويند: سلاطين، شحنگانِ ايشانند؛ هر چه اينان كنند، حكمْ ايشان را باشد، آخر اگر دعوىِ تاريخدانى مىكند، ديده باشد و نوشته و خوانده و دانسته باشد * حادثه مرج با مسترشد، و حادثه محمّدشاه با خليفه بغداد، ۱۰ و مخالفت و خصومتِ
1.ح - د: «خلفاى».
2.ع: «در مرو گيلان». ث: «در سرو گيلان». م: «در شهر گيلان».
3.صفحه «۳۳۵» چاپ قديم
4.ح: «قبا تنگ است». و در برهان گفته: «قبا تنگ شدن، كنايه از بىطاقت شدن و تنگى معاش باشد».
5.ح: «حقها». ع - ث: «حقا».
6.ث : + «على».
7.ع «سد» را ندارد.
8.از مواردى است كه جمع بين «الى» و معنى آن، كه «تا» باشد، شده است.
9.ع: «وگر».
10.ع - ث - م: «احداد»؛ و گويا محرف «بغداد» است.