37
نقض

در دستِ خلفا نيست و در دستِ غاصبان و ظالمان است.
و آنچه گفته است كه: «اميران عالم بودندى»، معنى آن است كه اين اميران جاهلند و ايشان روافض را زبون داشتندى. اينان مگر از جهل و بى‏حميّتى آن طريقت را ترك كرده‏اند؛ خاصّه به مذهبى كه به دليل الخطاب گويند. خاكش به دهان كه به خلافِ اين است كه نموده است. آن دولت كه بني العبّاس را بود، هنوز بر آن قرار و قاعده است، و اميران و وُلاة اكنون عالم‏تر و زيرك‏ترند و هميشه تا بوده است، سادات و علما و رؤسا در حضرتِ خلافت ۱و بارگاهِ سلاطين و پيش امرا، موقّر و محترم و ممكَّن بوده‏اند و مقبول القول و مشارٌ اليه. و اكنون امرا و وُلاة بر آن سنّت سنيّه و طريقه مرضيّه ۲ مى‏روند و تا به قيامت چنين باشد و آن كه نتواند ديد، كور شود.
امّا آنچه گفته است كه «اين جماعت را به دين و اسلام لقب ننوشتندى»، عجب آيد از عاقلى كه دعوىِ علمِ تواريخ كند و بدين ركيكى سخن گويد!
اوّلاً در آن عهدِ پيشين كه لقب عادت نبودى، خود هيچ كس را ننوشتندى؛ چه سنّى چه شيعى. چون ابتدا رفت و قاعده افتاد، اگر ملوك غزنين را القابى بود، چون غياث و مغيث، ملوكِ ديالم را كه شيعى بودند، القاب سابق بود، چون عَضُد ۳ و رُكن و سيف الدّوله و مانند آن. و در تواريخ و كتب و اشعارِ شعراء عرب و عجم مذكورتر از آن است كه آن را انكار توان كرد. و چون هيچ دستاربند را هنوز لقب نبود، ابوالقاسمِ‏۴ عبّاد را كه در شيعه عَلَم ۵ بود، صاحبِ كافى نوشتندى، و بعد از وى لقبِ صاحبىِ وزرا

نسخ اين كتاب‏

[نسخه‏هاى النقض‏]، كمياب و نادر الوجود بوده است. دليل بارز بر صحّت اين مدّعا، آن است كه مثل علّامه مجلسى و محدّث نورى و صاحب روضات و محدّث قمى - رضوان اللَّه عليهم - به آن كتاب دست نيافته‏اند، و احياناً اگر مطلبى از آن نقل كنند، به واسطه‏اى نقل مى‏كنند. مثلاً مجلسى رحمه اللَّه عليه در بحار الأنوار، در باب «الممدوح من البلدان و المذموم منها» (ج 57، ص 228، ح 64) گفته:
و أقول: روى الشيخ الأجلّ عبد الجليل الرّازيّ في كتاب النقض بإسناده عن النّبيّ، قال: لمّا عرج بي إلى السماء (الحديث).
چون به سابق اين كلامش نگاه مى‏كنيم معلوم مى‏شود كه از مجالس المؤمنين نقل كرده است. و محدّث نورى رحمه اللَّه عليه در فايده سوم از خاتمه مستدرك (ج 3، ص 37)، در ترجمه عالم بزرگوار ابو عبد اللَّه جعفر بن محمّد بن أحمد بن عبّاس دوريستى، گفته (ص 480):
و في مجالس المؤمنين نقلاً عن الشيخ الجليل عبد الجليل القزوينيّ في بعض رسائله في الإمامة عند ذكر هذا الشيخ: أنّه كان مشهوراً في جميع الفنون (تا آخر).
و گويا صاحب مستدرك اين كلام را از روضات الجنّات خوانسارى رحمه اللَّه عليه برداشته است؛ زيرا وى در ترجمه دوريستى مذكور گفته (ص 144 چاپ اول):
و في كتاب مثالب النّواصب الّذي كتبه الشيخ العالم العارف المتبحّر الجليل عبد الجليل بن محمّد القزويني في تنقيح مسئلة الإمامة و ردّ أباطيل العامّة بالفارسيّة بنقل صاحب المجالس عنه أنّه قال (الى آخر كلامه).
و محدّث قمّى رحمه اللَّه عليه نيز در الكنى و الالقاب در ترجمه دوريستى همين عبارت را با تصريح به اخذ آن از روضات الجنّات نقل كرده است.
و روشن‏تر از اين نقل محدّث قمى رحمه اللَّه عليه، اين عبارت او است كه در الفوائد الرّضويّه (ص 223) در ترجمه شيخ عبد الجليل رحمه اللَّه عليه گفته است:
أقول: قال شيخ فقهائنا الأعلام، صاحب جواهر الكلام رحمه اللَّه عليه في ذكر التكبيرات الثلاث بعد تسليم الصلاة: بل يشهد له في الجملة ما عن الشيخ عبد الجليل القزوينيّ في كتاب بعض مثالب النّواصب في نقض بعض فضائح الرّوافض (تا

1.صفحه «۳۲» چاپ قديم‏

2.ع - ب - م: «بوحنيفه». ث: «وصعه».

3.ع - ث - ب - م: «بود و عضد».

4.ابوالقاسم، كنيه كافى الكفاة اسماعيل بن عباد بن العباس طالقانى است و مصنف رحمه اللَّه عليه در ترجمه وزراى بنام شيعه از وى چنين نام برده (ص ۲۱۱، چاپ اول): «و در عجم، دستاربندى به فضل و عدل از صاحب كافى بزرگ‏تر نبوده است ابوالقاسم بن عباد بن أبى العباس كه هنوز وزرا را به حرمت او صاحب مى‏نويسند». و در برهان قاطع گفته: «دستاربندان كنايه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضاة و فضلا و مفتيان و درويشان و امثال ايشان باشد و به عربى ارباب العمائم خوانند». پس مقصود از «عَلَم در شيعه» تشخص و معروفيت و بزرگوارى وى مى‏باشد. و براى تحقيق امر در القاب اين اشخاص رجوع شود به كتب تواريخ و القاب مانند معجم الالقاب ابن الفوطى.

5.همان.


نقض
36

و نيز اين مؤلّف مجبّر را پندارى معلوم نيست كه به مذهبِ جمله اصحابِ وى، اخبارِ آحاد ايجابِ عمل كند، و بر اخبارِ مرسل عمل كنند، و مناوله و اجازه دادن در روايتِ اخبار معتبر گويند، و «حدّثنى» و «أخبرنى» گويند ناشنويده ۱ از مخبر و ناديده وى را، و شيعه در سماع اخبار اين وجوه روا ندارند؛ الّا كه از مخبر معتمد بشنوند تا روايت و اجازت درست باشد و به همه مذهبى خبرِ صحيح و مقبول و معوّلٌ عليه باشد.
۲و آنچه گفته است كه «و صادق از آن بى‏خبر است» معذور است كه علم به اسانيد و اخبار ۳ و تصحيح آن، نه كارِ هر خامى باشد؛ واگرنه، دانستى‏۴كه هيچ خبر نباشد كه شيعه از ائمّه خود روايت كنند، والّا در آن روايات بسيار[ ى ] از اصحابِ بوحنيفه و شافعى ايشان را موافق باشند در آن الفاظ و در بيشترِ معانى. و اگر خلافى باشد، در بهرى در تأويل خبر باشد نه در لفظ، و اگر بدان اخبار كه متّفقٌ‏عليهاست مشغول شويم احتمال نكند. و بدين اشاره‏۵ مجمل، شبهت زايل است.

تاريخ ولادت و وفات مصنف‏

پس از آنكه تاريخ تأليف نقض معلوم شد، مى‏گوييم:
تاريخ ولادت و وفات مصنّف رحمه اللَّه عليه دقيقاً در دست نيست، ولى مى‏توان از ملاحظه آنچه نقل شد حدس زد كه تولّدش اواخر قرن پنجم بوده است؛ زيرا در سال 533 كتاب معروفش، تنزيه عايشه را تأليف نموده كه مورد تقريظ مفتى شرق و غرب، قاضى القضاة عماد الدّين ابو محمّد حسن استرابادى قرار گرفته؛ به نحوى كه اصل كتاب را به‏خزانه امير ملحد كُشِ معروف عبّاس غازى انتقال داده‏اند. و همچنين در سال 537 كتاب البراهين في امامة امير المؤمنين را تأليف كرده، و در سال پانصد و پنجاه در مدرسه بزرگ خود، نوبت مجلس داشته؛ چنانكه خود به اين امر در ص 149 - 150 تصريح كرده: «در شهورِ سنه خمسين و خمسمائة مرا روزِ آدينه به مدرسه بزرگ‏۶خود نوبت مجلس بود.» و بعد از اين تاريخ بوده است كه كتاب بعض فضايح الرّوافض مورد بحث، تأليف و در محافل از آن گفتگو مى‏شده. تا آنكه طبق تصريح مصنّف در ص 8: «و پيش از وصول اين كتاب به ما مگر زمره‏اى از خواص علماء شيعه كه اين كتاب را مطالعه كرده بودند، در حضرت مقدّس مرتضاى كبير، سيد شرف الدّين ملك النّقباء سلطان العترة الطّاهرة أبو الفضل محمّد بن علىّ المرتضى - ضاعف اللَّه جلاله - و بر لفظ گهربار سيّد السّادات برفته كه: عبد الجليل قزوينى مى‏بايد كه در جواب اين كتاب بر وجه حقّ شروعى كند؛ چنانكه كسى انكار آن نتواند كرد. چون نسخه اصل به ما آوردند و تأمّل افتاد» به دست مصنّف رسيده كه شروع در نقض آن نموده است.

[ 11 ]

[ محترم بودن عالمان و سادات شيعه نزد سلاطين ]

[ اقتدار وزيران شيعى در دربار خلفا و سلاطين ]

آنگه گفته است:
و چون دولت در دستِ خلفا بود و اميران عالمان بودند، روافض را زبون داشتندى و به تقيّه ايشان فريفته نشدندى، و به دين و اسلام اينان را لقب ننوشتندى، و در مجالس و مناظره ۷ ايشان را تمكين نكردندى.
امّا جوابِ اين كلمات به انصاف فهم بايد كردن كه گفته است: «چون دولت در دستِ خلفا بود» تشنيع مى‏زند و انكار مى‏كند بر سلاطينِ آلِ سلجوق كه ايشان خلفا را ممكَّن نمى‏دارند و به خارجى‏اى ۸ بر سلاطين گواهى مى‏دهد و فرامى‏نمايد كه دولت

1.ع - م: «ناشنوده».

2.صفحه «۳۱» چاپ قديم‏

3.ب - م: «به اسانيد اخبار».

4.ع - ث - ب - م: «و اگر بدانستى».

5.ث - ب - م: «بدين اسناد».

6.از تقييد مدرسه به لفظ «بزرگ» برمى‏آيد كه وى مدرسه ديگرى نيز داشته است.

7.م - ب: «و در مجالس مناظره».

8.ث - ب - م: «و به خارجى». ح: «و بر خارجى به سلاطين». علامه قزوينى رحمه اللَّه عليه گفته: «يعنى به خارجى بودن» پس ياى دوم ياى مصدريت مى‏باشد.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430395
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به