مىآمد: «يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْها اْلأَذَلَّ».۱ و به ديگر آيت در آن تهمت و شبهتِ قومى چنين حكايت مىكند كه «وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ».۲و به ديگر موضع كه انكار مىكردند و بر تكاسلِ طبع اصرار مىكردند، چنين حكايت كرد از آن قوم بدين عبارت كه «فَإنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أبَدًا وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ».۳ و مانند اين آيات كه از قومِ عهدِ رسول حكايت كرده است بارى تعالى.
پس اگر آن قوم كه با اميرالمؤمنين چُنان معاملت كردند رافضى بودند، اين جماعت كه با سيّد المرسلين اين معاملت كردند، نمىدانم رافضى بودند يا نبودند؟ اگر رافضيان نبودند رافضيانِ عهدِ على اقتدا بديشان كردند، كه با رسول همان كردند، و گر ايشان خود نيز رافضى بودند، اين رافضىاى خود مذهبى باشد كه در عهدِ رسول و على بوده باشد و بر همه مذاهب تقدّم دارد و ايشان را قدمِ سبقت است. در ايشان طعن نشايد زدن، و گر خواجه سنّى گويد: ايشان منافق بودند و نقصانى نكند كه در لشكرِ او ۴ منافقان باشند نبوّتِ مصطفى را، اين جماعت نيز كه خواجه ازيشان حكايت كرده است هم منافق بودند و اميرالمؤمنين را نقصانى نكند كه در لشكرِ او منافقان باشند. پس آنجا مؤمنان دگر بودند و منافقان دگر، اينجا نيز شيعيانِ معتقد دگر باشند و منافقان ۵دگر؛ تا با يكديگر قياس مىكنند، تا همه ۶ مقصود حاصل باشد، و همه ۷ شبهت زائل.
اما آنچه گفته است كه: «عبدالرّحمن ملجم - لَعَنَهُ اللَّه - رافضى او را بكشت كه كوفى بود و خود شاگردِ او بود» نيك ماننده است اين ۸ حادثه بدان كه بولؤلؤه فيروزى ۹ بود،
1.صدر آيه ۸ سوره مباركه منافقون.
2.ذيل آيه ۴۵ سوره مباركه توبه.
3.آيه ۸۳ سوره مباركه توبه.
4.اگر عبارت چنين مىبود: «كه در لشكر مصطفى منافقان باشند نبوت او را» بهتر مىبود.
5.صفحه «۳۵۲» چاپ قديم
6.ح - د: «هم» (در هر دو مورد).
7.همان.
8.ع - ب - ث: «آن».
9.ع - ث: «فرذرى» (كذا صريحاً). ب: «مروزى». ح - د: «ناصبى». و مراد از كلمه مذكور جايى است كه بولؤلؤه به آنجا منسوب است و ارباب فضل خودشان نظر بدهند و تحقيق كنند.