ايشان را گفتند كه تو را در حقِّ اميرالمؤمنينْ على و در فضيلتِ او بسى اخبار از رسول روايت است و اين كلمات را به تو منسوب كردند كه تو گفتهاى در حقِّ او: ۱
إذا ما التّبر۲حُكّ على المحكِتبيّن غِشّه من غير شكّ
ففينا الغِشّ و الذّهب المصفّىعليٌّ بيننا شبه المحكّ۳
ازين دو وجه، تو را رها كردند كه اينها ناصبيانند، على را دوست ندارند. عايشه گفت: آه! درست شد مرا كه آن واقعه است كه رسول مرا خبر داده است و اين قوم ناكثيناند كه سيّد - عليه السلام - گفته است: «و إنّك تُقاتِلُ بَعْدِي النّاكِثين وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارقِين». ۴
خواجه مصنّف بايد كه اين حادثه را با حادثه زيد على قياس كند كه سابق است بر آن. پس رافضيان از ناصبيان آموختند كه اوّل ايشان كردند تا اگر عُمر را كشتند، ناصبيان كشتند، و گر عثمان را كشتند، شما كشتيد، وگر با عايشه خيانت كرديد، شماكرديد. نگويى تا دشنام و لعنت و نفرينِ دگران ۵چيست؟! ما كجا بوديم؟! اوّلينان و آخرينانِ ما كجا بودند؟! هر روزى جماعتى از تو بيايند و بزرگى را فراآب كنند و مغرور گردانند و به آخر يا بكشندش و يا بگريزند، و اين عادتِ تو استِ و اسلافِ تو كه يَجْتَمِعونَ بِدَبْدِبَةٍ و يَفتَرِقونَ بمَقْرَعَةٍ.
وگر خواجه مصنّف را اين فصل طُرفه مىآيد، ازين نزديكتر و روشنتر باز نمايم كه هم انكار نتواند كردن. باشد كه دست از سرِ كَلِ ما بدارد. و آن آن است كه معروف و مشهور است كه سالها است كه به فضل و عقلِ مُسترشد خليفتى نبوده است و در عهدِ او جماعتى از نامعتمدانِ خوارجِ سنّىلقب خواستند كه خاندانِ عبّاسيان را حرمت و
1.براى تحقيق در صحت نسبت اين دو بيت به امّ المؤمنين عايشه، رجوع شود به تعليقه ۱۵۴.
2.نسخ: «الغش» و تصحيح قياسى است، به دليل مدارك و مآخذ موجوده.
3.المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ۲۸۸؛ الثاقب في المناقب، ص ۱۳۳، ح ۱۲۲؛ الفصول المهمّة، ابن صباغ، ج ۲، ص ۸۸۲ .
4.از احاديث متواتر بين الفريقين است و احدى در آن شبهه نكرده است. الجمل، شيخ مفيد، ص ۳۵؛ معاني الأخبار، ص ۲۰۴، ح ۱؛ الأمالي، شيخ طوسى، ص ۴۲۵، ح ۹۵۲؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج ۱، ص ۲۰۱، و ج ۶، ص ۱۳۰، و ج ۸، ص ۲۱۸.
5.صفحه «۳۸۰» چاپ قديم