419
نقض

گفت؛ لعنت بر تو باد! من ندانستم كه كارِ شما رافضيان نه خدايى باشد، هوايى باشد. مرا اين كين نيست مردى. ابنِ عمِ‏ّ من و مُنعمِ من با من و تبارات ۱ من آن كرد كه پدرانش با پدران من نكردند. من به او غدر كنم و كفرانِ نعمت كنم؟ اين از ما نسزد و خداى تعالى اين كى روا دارد. و تو را كه پدرت گليگرى ۲ كردى در آتشگده‏هاى گبركان، بدينجا رسانيد كه كليدِ ملكِ مشرق و مغرب در دست تو نهاد و خاتمِ خلافتِ روى زمين در انگشت تو كرد، اين روا دارى كه كنى و انديشى مرا خود بى‏نعمتى ۳ بر تو است، چه چشم بايد داشتن؟! ۴ چون قبول نكرد، فضل سهل ازو نااميد شد. گبرى و رافضى‏اى و خساستِ نفس دامنش گرفت. برفت و مأمون را گفت: چندان‏كه من انديشه مى‏كنم، اين نام ازين خانه بخواهد افتادن، و به وجودِ اين علوى مردم سر از طاعتِ تو بيرون خواهند كردن، و ولد العبّاس خود همه دشمن شدند، و در بغداد ماتمِ خلافت بداشتند و اند هزار مرد از ابنِ عمّانِ تو بر ابراهيم بن مهدى بيعت بكردند. اين كار را سر و بُن نيست و علويان جهان بكندند و نيز مى‏اشنوم كه اين علوى حجازى قصدِ تو مى‏كند و در سِرّ شيعت را بر تو بيرون خواهد آوردن ۵ و اولياى دولت تا علم و زهد و سيرتِ او ببينند، تو در چشم ايشان خوار شدى. ۶ مأمون گفت: چه كنم كه جهان برگردانيدم؟ گفت: او را شربتى دهيم و گوييم او بمرد. مأمون راضى شد. فضل سهل رافضى او را زهر داد، و دگرباره در آفاق خبر دادند تا لباس‏ها و رايات سياه كردند و علويان را معزول كردند.
اما جواب اين كلمات محالات و ترّهاتِ بى‏مغز و قشر بى‏لُبّ كه از سرِ ناانصافى

1.ح: «تبار».

2.ع - ث - ب - م: «گلگرى». ح: «گلنگرى». در برهان قاطع گفته: «گليگر به كسر اول و ثانى به تحتانى رسيده و گاف فارسى مفتوح براى قرشت زده، گِل‏كار و بنّا را گويند».

3.ث - ب: «نى نعمتى». م: «نه نعمتى».

4.م - ب: «داشت». ح: «مرا كه حقّ نعمتى بر تو نيست از تو چه چشم شايد داشتن».

5.ع - ث - م - ب: «خواهند آوردن».

6.ح: «مى‏بينند تو در چشم ايشان خوار مى‏آيى».


نقض
418

و رايات و لباس سبز كرد ۱ و او را گفت: خلافت وا آلِ على ده كه حقْ ايشان را است، تا دنيا و آخرتِ تو به سلامت باشد. تو را چرا بايد كه از بهرِ فرزندان خود ولد العبّاس كه خويشانِ تواند، به دوزخ روى. و حق با خداوندانِ حق ده، به دست خود تا ممكَّنى؛ تا پيشِ خداى تعالى معذور باشى. و اين همه از بهرِ آن مى‏كرد فضل سهل كه رافضى بود؛ چون ۲ بلحسن فرات كه وزير مقتدر بود كه شرح او رفته است. و سهل كه پدر فضل بود، زنده بود و هنوز گبر بود و روافض به قوّتِ فضل مستولى بودند و خليفه در آوسْتىِ ۳ او بود. اتّفاق بر آن نهادند كه خلافت با علىِ موسى الرّضا دهند. مأمون الحاح‏ها كرد و رضا دانست كه آن محال است از پيش بنرود كه رسول خبر داده بود ۴ و نيز رافضى وفا نكند. قبول نكرد و به هزار جهدْ ولايتِ عهد قبول كرد و دو سال وليعهد بود و مأمون بدو شادمان بود و علويان بر أعمالِ سنيّه بودند. فضلِ سهل هر روز در خدمتِ علىّ بن موسى الرّضا رفتى. روزى خلوت ساخت؛ آنگه گفت پنهان همه مردم: كه من كارِ او اينجا رسانيدم كه اين طاغيه را از آل و تبارانش جدا كردم و او را به دشمنِ ۵همه كردم و به دوستدار شمايش كردم - و اين سخن و ماجرا در مرو بود - اكنون بيا تا او را بكشيم. [ تو اگر اين كار كنى ] دولت بُردى، سپاه شرق و غرب چون مهره موم است در دستِ من. علىِ موسى الرّضا

1.براى تحقيق تغيير لباس سياه به سبز، رجوع شود به تعليقه ۱۵۷.

2.ع - ث - م - ب: «منكر». و گويا مصحف و محرف «مانند» يا «مثل» يا «لنگه» كه به معنى نيم بار و يك‏تا از كفش مى‏باشد و در اينجا مراد نظير و همتاى است.

3.م - ح: «آستين». در فرهنگ انجمن آراى ناصرى گفته: «آوستيم با فوقانى به تحتانى كشيده، آستين جامه را گويند». پس معلوم مى‏شود كه با حذف ميم از آخر نيز به معنى آستين به كار مى‏رود.

4.گويا اشاره به كلام حضرت رضا عليه السلام است كه در عهدنامه نوشته است: «و الجامعة و الجفر يدلّان على ضدّ ذلك». (المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۴۷۴؛ كشف الغمّة، ج ۲، ص ۳۶۸؛ الفصول المهمّة، ابن صبّاغ، ج ۲، ص ۱۰۱۲؛ بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۱۵۳، ح ۲۵) و اين مضمون به عبارات مختلف در كتب معتمده مذكور است. حتى محقق شريف جرجانى در شرح مواقف (ص ۲۷۶، چاپ بولاق) گفته: «و في كتاب قبول العهد الذي كتبه عليّ بن موسى - رضي اللَّه عنهما - إلى المأمون: إنّك قد عرفت من حقوقنا ما لم يعرفه آباؤك، و قبلت منك عهدك إلّا أنّ الجفر و الجامعة يدلّان على أنّه لا يتمّ». و اين مطلب در تاريخ فخرى و غير آن نيز مذكور است و ما نيز در تعليقات كتاب الإيضاح فضل بن شاذان (ص ۴۶۱- ۴۶۹) به آن اشاره كرده‏ايم.

5.صفحه «۳۸۵» چاپ قديم‏

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429950
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به