سراىِ او رفت، و نظام الملك با عظمت هر سال اند بار به سراىِ او رفتى. و دانم كه چنين سيّد زبون نباشد، و در عهدِ سيّد كامل الحسنى كه را زهره بودى كه بر وى زيادتى ۱ طلب كند؟ و در عهدِ سيّد شمس الدّين، رئيسِ شيعت، مگر مصنّف ديده باشد كه در همه محافل و مجامع سالهاى دراز از اصحابِ بوحنيفه و شافعى، كس بر بالاىِ او ننشست و نتوانست نشستن كه عماد الدّين ۲كبير ۳ خود منزوى بود و قاضى القضاة، ظهير الدين ۴ به دگر جانب نشستى و رؤسا و ائمّه، و خواجه مصنّف داند كه با وى ۵ چگونه زندگانى كردند. و سيّد أجلّ شرف الدّين مرتضى از عهدِ بيست و دو سالگى كه از مكتب و مدرسه به در آمد، تا إلى يومنا هذا، كه را زَهره بوده است در بلادِ عراق و خوراسان و در هر دو حضرت از سادات و علما و قُضاة و أصنافِ مهتران كه بر وى تقدّم جويند ۶ و طلبِ رفعت كنند ۷ و با جوانى و كودكى، در محافلِ ملوك واسطه قاضى حسن استرابادى و عماد محمّد وزّان بودى هميشه، و بدو تفاخر كردندى. و در همه عراق همين حساب بايد كردن تا معلوم شود كه هميشه غالب و محترم و بزرگوار بودهاند؛ تا به حدّى كه ناصرالدّين ابواسماعيل قزوينى - رحمة اللَّه عليه - در حضرتِ خواجه قوام الدّينِ وزير، حاضر بودى. خواجه امام ابومنصور ماشاده ۸ در آن حضرت رفت خدمت كرد و بازگشت كه بر بالاىِ ناصرالدّين نتوانست نشستن. پس نمىدانم كه بوده است زبون؟ و اين بزرگان با اين حرمت و رونق و جاه چگونه به جهودان مانندگى داشتهاند؟! تا آن دعوى با اين حجّت در نحر مجبّرش بماند.
1.در همه نسخ «زيادتى» با ياى مصدرى در آخر كلمه ياد شده و اين استعمال در قديم بسيار معمول و متعارف بوده است و تفصيل آن در مقدمه و خاتمه كتاب يا در تعليقهاى ذكر خواهد شد؛ إن شاء اللَّه تعالى.
2.صفحه «۴۰۰» چاپ قديم
3.مراد عماد الدّين ابومحمد حسن استرآبادى، قاضى رى است كه شرح حالش بهتفصيل در سابق ياد شده است، رجوع شود به ص ۲۰۶.
4.گويا مراد ظهير الدّين پسر عماد الدين ابو محمد حسن استرآبادى سابق الذكر است كه براى اطلاع بر ترجمه حالش رجوع شود به تعليقه ۸۱.
5.ع - ث - م - ب: «باو».
6.كذا به صيغه جمع در هر دو مورد در همه نسخ.
7.ترجمه ابومنصور ماشاده در صفحه ۴۰۴ گذشت.