بيشتر خورد، روا نباشد كه آن يكى ازين يكى را ۱ به قاضى و شحنه برد، و وقع ۲ و غمز كند ۳ كه تو چرا سكباج نپزى و نخورى؟ يا آن دگر گويد: تو چرا حلوا دوست ندارى؟ يا چرا كنيزك مىخواهى، زن نخواهى؟ و گر كسى مانند اين گويد و كند، عاقلان از او پسنديده ندارند؛ از بهر آن را كه اين جمله از جمله مباحات است و موقوف باشد بر مراد طبع و ارادتِ مردم و هر كس آن اختيار كند كه دوستر دارد.
كذلك نامِ فرزندان اختيار كردن از جمله ۴واجبات نيست؛ از جمله مُباحات است؛ الّا نام محمّد و على و حسن و حسين كه سنّت است بر فرزندان نهادن. پس اگر شيعت براىِ آن كه محمّد و على و حسن و حسين و حمزه و جعفر و بوطالب و عقيل و حيدر و موسى و مهدى را دوستر دارند و به متابعت سنّت نامِ ايشان بر فرزندان نهند، مأثوم و مأخوذ نباشند و خواجه انتقالى را و هيچ مجبّرى و مشبّهى را نباشد كه تعرّضِ ۵ ايشان كند و تشنيع زند. و مثالِ اين مسئله چنان باشد كه مردى كه مذهبِ بوحنيفه دارد، پسرِ خويش را بوحنيفه نام نهد. بايد كه شافعىمذهبان سلاح بر گيرند و به درِ سراىِ او شوند و گويند: اين اختيار دلالت است بر دشمنىِ شافعى؟! وگر شافعىمذهبى، شافعى بر پسر نهد، ۶ حنفيان با وى خصومت كنند كه اين دلالت است بر عداوتِ بوحنيفه؟! و اين معنى هيچ عاقل بهروا ندارد و اختيارِ نامِ على و حسن و حسين
1.ح - د: «آن يك اين را».
2.اين كلمه در نسخ ع - ث - م - ب: «رفع» (به راى مهمله و فاء و عين) ضبط شده و در دو نسخه «ح - د» هم نيست و به نظر درست نمىآيد؛ اما «وقع» كه در متن به نظر مىرسد در عربى مستعمل و درست است؛ چنانكه مىگويند: وَقَعَ فلانٌ في فلانٍ وقوعاً و وقيعة: سبّه و ثلبه»؛ چنانكه معنى غمز نيز در عربى نزديك به آن است؛ زيرا گويند: «غَمَزَهُ غمزاً، أي أشار إليه بعينٍ أو حاجبٍ، و ليس فيه لميزة و لا مغمزة، أي عيب». و هر دو عبارت از مصباح المنير فيومى است و اگر عبارت سابق «به قاضى و شحنه برد» نمىبود، مىتوانستيم «رفع» را به معنى «رَفَعَهُ إلى القاضي» بگيريم و معنى هم مناسب مقام مىشد؛ ليكن با وجود آن ذكر رفع دوباره بىمورد و نامناسب است. فتدبَّرَ.
3.غمز كردن، به معنى عيبجويى و بدگويى درباره كسى. در فارسى نيز به كار رفته است. فردوسى گفته: مرا غمز كردند كان پرسخن
به مهر نبى و على شد كهن
4.صفحه «۴۰۴» چاپ قديم
5.ع: «تعرّف»، ح - د ندارند.
6.ح - د: «و اگر شافعىمذهبى نام پسر خود شافعى برنهد».