و نسبت است چون بخوانند بدانند. و با فقدِ اين خصال امامت نباشد؛ وگرچه مردِ ۱ نسيب ۲ و بزرگوار باشد. تا اين شبهت زايل باشد و اين معارضات در نحر خواجه انتقالى حاصل.
و جواب آنچه گفته است كه «و رافضيان عمر را دشمن دارند چون گبركان» اين دعوىِ كهن است و بحمد اللَّه هرگز به درست نبوده است. وگر گبركان عمر را دشمن دارند كه ملك از ايشان بستد، چون بدينها داد و بگشت، روا نباشد كه اينان نيزش دشمن دارند كه الإنسانُ عبيدُ الإحسان. ۳ و چون جوابِ اين شبهت و نفىِ اين تهمت در فصولِ اين كتاب برفت به دلايل و حجّت، وجهى نبود اعادت آن.
امّا جواب آنچه گفته است كه «همچنانكه گبركان گويند كه كيخسرو بِنَمُرْد، به آسمان رفت و زنده است و به آخر الزّمان به زمين آيد و حق ظاهر گرداند و باطل ۴زايل گرداند» نيك ماننده است اين طريقت و دعوى به مذهبِ اهلِ سنّت و جماعت خلفاً عن سلفٍ، و به غايت بعيد و دور است از مذهبِ شيعت. بدان دليل كه مذهبِ اهلِ سنّت و جماعت چنان است كه عيسى پيغمبر هنوز زنده است و به آسمان رفته است و به آخر زمان به زمين آيد و حق ظاهر گرداند و باطل زايل گرداند. پس درين صورت با اين اقرار، مذهبِ خواجه انتقالى به مذهبِ گبركان مشبهتر است؛ از آن كه شيعت نگفتند كه قائم وقتى دعوتى كرد، و نگفتند كه به آسمان شد؛ خود ابتداىِ خروجش ابتداىِ دعوتِ امامت باشد. پس مذهبِ گبركان و كيخسرو، به مذهبِ مجبّره بهتر مىماند ۵ به نزولِ عيسى و حيات او. وگر روا باشد كه عيسى را كه شريعتش منسوخ شده است و حكم كتابِ او زايل، به زمين آيد، هم روا شايد داشتن كه از فرزندانِ مصطفى شخصى مهدىِ امّت باشد، از غيبت ظاهر شود و قوّت و نصرتِ شريعت جدّش كند كه هر كس كه نزولِ عيسى را مُقِرّ است، خروجِ مهدى را منكر نيست.