451
نقض

را اگر مبطلى اختيار كند، اين حق باطل نشود. و همه شريعت را برين قياس مى‏بايد كردن تا اين شبهت زائل شود. و رايتْ خود نه از اصولِ مذهب است و نه از فروع، بلكه علامت ۱ و نشانِ لشكر و سازِ سپاه است و مشابهت بدان، دلالت مانندگى نكند، به اجماعِ امّت.
و امّا آنچه گفته است كه «ملحد گويد برين شرع اعتمادى نيست، شرح آن عزيز مصر دهد، رافضى گويد: شرحِ شريعت قائم داند كه معصوم است» هر دو حوالت به دروغ كرده است: اوّلاً ملحد خود به شرع ايمان ندارد، وگر براىِ ضرورتْ دعوىِ شريعت كند، عزيز مصرش ظاهر است. چرا خود را متّهم گرداند كه من شريعت نمى‏دانم؟ و مذهبِ شيعت خود معلوم است درين مسئله. و از پيش بيان كرده شد كه امام نه از براىِ بيانِ شريعت مى‏بايد، كه از رسول و ائمّه و كتاب و اجماع معلوم شده است و در آن خللى نيست. و زيادت ازين نگويند شيعت كه اگر در مسئله‏اى فقهاىِ شيعت را خلافى پديد آيد و مشتبه شود بر ايشان، بر امام واجب باشد كه ايشان را بيانِ آن معلوم فرمايد و علم به وجود و تصرّفِ امام، لطف مكلّفان است. ۲ و غير اين نيست ۳كه بيان كرده شد و اين تشبيه كه كرده است، باطل‏تر است از همه باطلى. ۴
و امّا آنچه گفته است كه «ملحدان بوبكر و عمر و صحابه و سلف صالح را دوست ندارند، چنانكه رافضيان»، بحمد اللَّه به حساب كورتر است، و به تشبيه مخطى‏تر، و به حوالت جاهل‏تر. اوّلاً ملحد نفىِ صانع كند، و قِدَمِ عالم گويد، و بَعثِ رُسُل را منكر باشد و بعث و نشور را محال داند ۵ ، و به شريعتِ محمّدى ايمان ندارد. ۶ پس چنان پديدار است و خود چنين است كه اين مصنّفِ كهن‏رافضىِ نوسنّى، بوبكر و عمر را از خداى و رسول بزرگ‏تر مى‏داند و دوست‏تر مى‏دارد، و بدين سنّى‏اى هم خرّم نشايد

1.ع - ث - م - ب: «علامات».

2.اشاره به قاعده معروف در ميان متكلمان شيعه است كه: «وجوده لطف و تصرُّفه لطفٌ آخر وعدمه منّا».

3.صفحه «۴۱۵» چاپ قديم‏

4.م - ب: «هر باطلى».

5.ع - ث - م: «دانند».

6.ع - ث - م: «ندارند».


نقض
450

اسلام، نه زيديان طايفه‏اى‏اند خود را بر امامانِ خود بسته‏اند چونان‏كه ائمّه گذشته ايشان، و آنها گذشتند، و اهلِ سنّت و جماعت خود را بر خلفايى بسته‏اند؟ اگر اماميان به امامتِ قائم گويند، تشبيه به اين دو طايفه اولى‏تر باشد كه به ملاحده كه از خِطّه به درند. تا كينه‏ورىِ ۱ خواجه انتقالى معلوم‏تر شود و اين تشبيه باطل باشد و اين شبهت زايل.
دگر آن كه اماميان منفردند كه به امام غايب مى‏گويند، و ديگران كه به امام ظاهر گويند، به يك‏ديگر بهتر مانند در دعوى. تا نيك تأمّل كند كه چه لازمش مى‏آيد و آنچه گفته است معلوم شود كه محضِ خطا است و دروغِ صِرْف.
و امّا آنچه گفته است كه «رافضى لاف از على و آلِ على زند و ملحد همين كند» قياس بايد كردن بر مذهبِ خويش كه نيك ماننده است به مذهبِ خوارج - عليهم لعائن اللَّه - كه ايشان همه لاف از بوبكر و عمر زنند؛ پس بوبكر و عمر از خوارج بيزارند و لافِ ايشان باطل. على و آلِ على نيز از ملاحده بيزارند و لافِ ملاحده باطل. وگر شيعت درين لاف با ملاحده برابرند، سنّيان همه با خوارج برابرند در آن ۲لاف، و ملحد و خوارج يكى‏اند در استحقاقِ لعنت و عقوبت.
امّا جوابِ آنچه گفته است كه «رافضى رايتِ سفيد دارد و ملحد هم چنين دارد» پندارم دلالتِ مانندگى نكند كه اتّفاق است كه رسول هر دو رايت داشته است: سپيد به على داد و سياه به عبّاس. و آلِ على سفيد دارند هنوز، و آلِ عبّاس هنوز سياه دارند. وگر بدان‏كه رايت سپيدْ ملحد برگرفت باطل شد، مجسّمه و مشبّهه همه سياه دارند، بايستى كه باطل شدى و خواجه سنّى تركِ آن كردى. و زرِ خليفتى اگرچه دزدان دارند، از عيار و قيمتش بنكاهد، و قرآن اگرچه زنادقه خوانند از حقّى بنشود، رايتِ سپيدِ على اگر ملحدان بر گيرند مذهبِ حق را خللى نكند، و ملحدى را سودى ندارد، و ملحدان بانگِ نماز و قامت مى‏گويند و به همه حال دست از نماز بنتوان داشتن كه حق

1.كذا در همه نسخ، پس معلوم مى‏شود كه پسوند «ور» گاهى به آخر لفظ «كينه» ملحق مى‏شود، آنگاه بايد «كينه‏ور» گفت، و گاهى هم به آخر لفظ «كين» ملحق مى‏شود و آنگاه بايد «كينور» گفت. و در آنندراج تصريح كرده كه «كينور» به معنى «كينه‏ور» است.

2.صفحه «۴۱۴» چاپ قديم‏

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 433904
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به