455
نقض

سيرتِ ۱ شبلى و جُنيد و بايَزيد و نورى دارد، و خود ندانند كه از ايشان به هزارفرسنگ دورى دارد.
و معروف است كه امير غازى قايماز الحرامى ۲ را گفتند: بر فلان كوه زاهدى هست مبارك، و اند ۳ ماهيان و چند سال است كه آنجا است. امير بيامد خوكى بى‏نمازى را ديد سنگل‏ها از بُن درآويخته، ۴ چون خوكِ بيشه و غولِ بيابان. بفرمود تا از كوهش به زير انداختند و گفت: زاهدِ چُنين بر خلافِ شريعتِ مصطفى باشد و مستحقِ‏ّ لعنت خداى باشد. به چنين زاهد شيعت - بحمد اللَّه - ايمان و اعتقاد اگر ندارند شايد.
پس خواجه با اين مذهب و اعتقاد و اختيار شايد كه تعرّض ۵ مذهبى نكند كه خداى را منزّه دانند، و رسول را طاهر و مطهّر، و امام را نصّ و معصوم، و عالم و فقيه را پاك‏نفس و مستور كه به شراب و رباب، و نقص و رقص، و نرد و شطرنج، و چنگ و دوبيتى متّهم و آلوده نباشد. ۶ دين به دليل دارند نه به تقليد؛ ۷۸اسلام به حجّت، نه به شبهت؛ ايمان به اخلاص نه به عاريت؛ نماز به حقيقت نه به مجاز. اين مذهب با

1.ع - ث - م - ب: «كه اين شهرت».

2.ع - ث - م - ب: «الحرمى». ح - د: «خرّمى». امير قايماز حرامى از امراى معروف زمان سلاجقه است. براى ترجمه او رجوع شود به تعليقه ۸۵ .

3.ح - د: «زاهد». در برهان گفته: «اند بر وزن و معنى چند است و به معنى چندان و چندين باشد، و شمار مجهول هم هست، از سه تا نه و آن را به عربى "نيف" و "بضع" خوانند (تا آخر كلام او)».

4.م: «سنگ‏ها اربن در عمل آويخته» بدون نقطه با و نون. ب: «سنگ‏ها ار بن درآويخته». ح: «سنگ‏ها از تن درآويخته». د: «سنگل‏ها از تن درآويخته». و شايد متن چنين بوده است: «و پشگل‏ها از تن درآويخته».

5.ع - ث - م - ب - ح - د كه همه نسخ باشد: «تعرّف».

6.مراد از «دوبيتى» همانا سرود محرّم است؛ چنانكه از قرينه سياق برمى‏آيد و در آنندراج گفته: «دوبيتى خواندن سرود گفتن (تا آخر)».

7.زيرا مبناى‏شان در قبول عالم و اختيار فقيه، همان است كه امامان ايشان دستور داده‏اند كه «و أمّا مَنْ كانَ من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لِدينِه، مخالفاً عَلى هواه، مطيعاً لِأمرِ مولاه فَلِلْعوامِ أن يُقِلّدُوه». و اين از احاديث معروف در ميان شيعيان است و جزو حديث مفصلى است كه از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام (ص ۳۰۰) مأثور است و نگارنده به‏تفصيل آن را در ذيل ميزان الملل (ص ۲۳۹ - ۲۵۲) نقل، و اعتبار آن را به بيان علماى اعلام شيعه - رضوان اللَّه عليهم - اثبات كرده و مطالب بسيار مفيدى در اين باره نقل نموده است. و نيز رجوع شود به: الاحتجاج، ج ۲، ص ۲۶۳؛ بحار الأنوار، ج ۲، ص ۸۸، ح ۱۲.

8.صفحه «۴۱۹» چاپ قديم‏


نقض
454

اختيارِ بوهريره و بوعبيده باشد، فراتر آيى. زاهدانش و عارفانش هر كجا لت‏انبانى ۱ باشد، سست‏ايمانى، بى‏پيمانى، بزنخ‏مالى، ۲ غلام‏باره‏اى، از جهان آواره‏اى، خامى، لقمه‏سلامى، گدايى، سياه‏پايى، خَرَكى، بى‏نوايى، ناروايى، بر كوهِ سبلان ۳ و خَرَقان و سِجاس ۴ مأوى‏گرفته، از نماز و روزه بگريخته، پيشِ كنار كربى ۵۶در رسته روى ناشسته، چون غولى در غارى پنهان شده، برين رسم و قاعده زاهد مجبّران و مشبّهيان به سلامش مى‏روند و دست در وى مى‏مالند و به أبلهان و جُهّال و عوام و خَربْطان ۷ مى‏نمايند كه اين

1.م - ب: «هر كجا انبانى». ح: «هر كجاست ايمانى». د: «هر كجاست ايمانى». و معنى «لت‏انبان» در سابق (ص ۲۰۵) به‏تفصيل گذشت.

2.ع - ب: «برنح‏مالى». ث - م: «برنج‏مالى». ح - د: «زنج‏مالى». گويا مراد، امردباز است و تعبيرِ كنايه از آن است؛ چنان كه «غلام‏باره» در فقره آينده، صريح در آن است و محتمل است كه «مالى» به لام نباشد، بلكه به نون باشد، تا قرينه فقرات سابق قرار گيرد؛ ليكن نتوانستم بيابم كه چيست؛ فتفطَّنْ. و بعيد نيست كه «برنج مانى» باشد؛ يعنى كوروشى؛ زيرا در برهان و انجمن آرا آمده كه «برنج به فتحتين آن باشد كه به سبب كورى يا تاريكى، دست خود را بر ديوار يا جايى بمالد تا راه يابد» و «مان» به معنى مثل و مانند و نظير آن است و ياء هم ياء وحدت مى‏باشد؛ يعنى كوروشى و حيرت‏زده‏اى و مبهوتى.

3.ع - ث - م - ب: «بر كره‏ى سندلان». در برهان قاطع گفته: «سبلان به فتح اوّل و ثانى، بر وزن و معنى سولان است و آن كوهى باشد نزديك به اردبيل». و در سولان گفته: «سولان به فتح اوّل و ثانى بر وزن همدان، نام كوهى است در آذربايجان، نزديك به اردبيل و پيوسته مردم خداپرست و مرتاض پيش از اسلام و بعد از اسلام در آنجا ساكن بوده و هستند و مغان آنجا را از جمله اماكن متبركه مى‏دانسته‏اند؛ چنانكه قسم بدان ياد مى‏كرده‏اند». و ياقوت در معجم البلدان گفته: «سبلان بفتح أوّله و ثانيه و آخره نون، جبل عظيم مشرف على مدينة أردبيل من أرض آذربيجان، و في هذا الجبل عدّة قرى و مشاهد كثيرة للصالحين، و الثلج في رأسه صيفاً و شتاءاً، و هم يعتقدون أنّه من معالم الصالحين و الأماكن المباركة المزارة». و در باب سبلان حديثى نيز به خاتم الانبياء نسبت داده‏اند؛ هر كه طالب آن باشد به عجائب المخلوقات زكريا بن محمد قزوينى مراجعه كند.

4.در معجم البلدان گفته: «سجاس بكسر أوّله و يفتح و آخره سين اُخرى مهملة بلدٌ بين همذان و أبهر (إلى أن قال) و ذكر أنّ سجاس من مدن آذربيجان و المعروف ما صدر منه».

5.ث: «كزلى». م - ب: «كرلى». ح - د ندارند.

6.صفحه «۴۱۸» چاپ قديم‏

7.در انجمن آراى ناصرى گفته: «خربط و خربطه، به معنى قاز بزرگ است؛ چه، بطْ مرغابى و خر به معنى بزرگ است؛ يعنى خربط، قاز و بط پارسى است و در پارسى طا نيامده و غلط است، و خربت به معنى أبله و أحمق و مرد بزرگ‏جثه كوچك‏عقل. مولوى گفته: خربتى ناگاه از خرخانه‏اى‏ سر برون آورد چون طعانه‏اى‏ (تا آخر گفتار او)».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 433533
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به