459
نقض

ديه را چه محلّ باشد كه پندارى كه رافضيان اين شعار به تقيّه پنهان دارند، زيديان تقيّه نكنند و آشكارا كنند اين جمله. و قاضى‏اى چون حسن استرآبادى كه در مشرق و مغرب مانند نداشت، بايستى كه مزكّىِ ملحد ندارد ۱ و چون ظهيرالدّين كه مفتىِ مسلمانان است، بارى اين مداهنه نكردى.
پس معلوم شد كه خليفه و سلطان و اميران و اين دو قاضى، همه عالم و عارف‏اند و دشمنِ ملحدان، و ملحدى نه به «خير العمل» و عَلَم باشد، و نه به دست فروگذاشتن؛ بدان باشد كه نفىِ صانع كنند، و عالَمْ قديم دانند، و معرفتِ خداى به قولِ رسول حوالت كنند. و همه دانند كه «خير العمل» و رايتِ سفيد و دست فروگذاشتن، دلالتِ ملحدى نكند. پس اگرنه، و خواجه انتقالى كه سه هفته و نيم است كه سنّى شده است بهتر مى‏داند از خليفه و سلاطين و امراى اسلام و قُضاة و حُكّام عالم، بايد كه به جهلِ همه فتوى بكند ۲ و به بى‏حميّتىِ ۳ همه ندا ۴ بكند و تيغ برگيرد و جهان راست بدارد، و همه زيديان و شيعيان را بكشد!
و هر عاقل فاضل كه اين فصل و جوابش به‏استقصا برخواند، جهل و بى‏امانتى و مبغضىِ و متعصبّىِ اين مصنّف بداند. بار خدايا توفيق رفيق گردان و از عصمتِ خود ما را بهره ده تا آن گوييم و كنيم و نويسيم كه به قيامت بر ما ملامت نباشد و به دنيا بر ما غرامت نباشد؛ إنّكَ أنتَ الهادي الحافظُ الْمُعين.
اما آنچه گفته است كه «ملحدان انگشترى به دست راست دارند و رافضيان هم به دست راست دارند» و از وفورِ جهل و كثرتِ تعصّب بندانسته است كه انگشترى داشتن، فريضه و واجب نيست، سنّت است؛ اگر كسى هرگز ندارد، دين و اعتقاد

1.ح - د: «برندارد».

2.نسخ: «نكند» و قياساً تصحيح شد.

3.ع - ث: «به بى‏حمايتى». ح - د هم ندارند.

4.ع - ث - ب - م: «بدا»، ح - د هم ندارند. پس تصحيح نظرى است.


نقض
458

اميرِ مكّه، سيّدى حسنى است، اين مذهب دارد. و بيرونِ آن كه خير العمل زنند، آشكارا در نماز دست به ظاهر فرو گذارند، و عَلَمِ سفيد دارند. پس اگر اين، جمله ملحدى است و ملحدى خود همين است، بايستى كه خليفه بغداد الحاد از كوفه برداشتى كه پندارى كه به الموت راه دور است، آخر به كوفه نزديك است، و از مكّه برداشتى كه حرمِ خداست. معذور نباشد خليفه كه رها كند كه در حرمِ خداى ملحدى آشكارا باشد. و سلطانانِ عالم بايستى كه از حدودِ جيلان و جبالِ ديلمان برداشتندى كه چگونه شايد كه سلطانْ ممكَّن، و ملحدى ظاهر باشد. و امير اتابك قشقر ۱ و سُنْقُرْ ۲ كفحل ۳ و جاولى ۴ و اميرِ غازى عبّاس ۵ و امير عادل غازى اينانج ۶ اتابك، بايستى كه اين ملحدى از رى برداشته بودندى و ايون ۷ و كن ۸ و برزاد ۹ خراب ۱۰بكرده كه دو سه

1.گويا مراد امير قجقر است كه در سابق نيز نام او برده شده است. رجوع شود به تعليقه ۳۳.

2.چند نفر از امراى معروف سلجوقى در آن زمان به نام «سنقر» موسوم بوده‏اند؛ از آن جمله هستند سنقر صاحب زنجان و سنقر عزيزى و سنقر المملوك و سنقر همذانى و سنقر وجه السبع مظفر الدين و سنقر (سنقور) تكين، يكى از ملوك قديم ايغور، و غير اينان. و اين كلمه در اصلْ تركى است. در برهان گفته: «سنقر به ضمّ اوّل و قاف و سكون ثانى و راى بى‏نقطه، به معنى شنقار است و آن مرغى باشد شكارى از جنس چرخ. گويند: بسيارزننده مى‏باشد و پيوسته پادشاهان بدان شكار كنند». و در آنندراج گفته: «سنقر به ضم اوّل و قاف، پرنده‏اى است شكارى، مثل باز، كه در هندوستان به واسطه حرارت نزيد. و اين تركى است از لطايف، و نام يكى از پادشاهان ترك و نام يكى از غلامان».

3.«كفحل» معلوم نشد كه صفت سنقر است يا نام پدر او كه به حذف «ابن» ذكر شده است.

4.گويا مراد «جاولى جان‏دار» والى آذربايجان است كه از اميران معروف بوده است.

5.مراد امير غازى عباس والى رى بوده است - رحمة اللَّه عليه - كه از امراى بسيار شجاع و رعيت‏پرور و شيعى و دين‏دار بوده و به دستور سنجر با خدعه مسعود سلجوقى در بغداد به قتل رسيده است. و از ملاحظه آنچه در اين كتاب در موارد مختلفه ياد شده است، برمى‏آيد كه وى بسيار خدمت كرده است.

6.مراد حسام الدّين اينانج والى رى است كه از امراى به نام زمان سلاطين سلاجقه است و جريان امور او در غالب تواريخ به‏تفصيل مذكور است.

7.م - ب: «ونگ». ح: «ابون». و گويا مراد «اوين» كنونى است.

8.ح: «كف».

9.ح: «برررا». د: «بربر را». ياقوت در معجم البلدان گفته: «فرزاد بفتح أوّله و تشديد ثانيه و فتحه، ثمّ زاى و آخره ذال معجمة، من قرى الرّىّ». و در كتاب منتقلة الطالبية نيز از اين قريه به لفظ «فرزاد» تعبير شده است و گويا مراد همان «فرحزاد» فعلى است كه در شمال غربى طهران واقع است و در اسناد روايات از راويان منسوب به اين مورد به عنوان «فرزادى» تعبير شده است؛ چنانكه در مقتل خوارزمى در موارد بسيار واقع شده است؛ و ما به اين موارد اشاره خواهيم كرد - إن شاء اللَّه - در تعليقه ۱۶۳.

10.صفحه «۴۲۲» چاپ قديم‏

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 432734
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به