داند و هم محمّد را بدگمان، و هم عمر را ماننده رسول دانسته باشد. پس دهرىاى به مجبّرى بهتر ماند، به تقاربِ اين الفاظ، از آن كه به رافضىاى. و خواجه نوسنّى پندارى چون اين تشنيع مىزده است، آن خبر فراموش كرده بوده است و بيچاره مصنّفِ نوسنّى اين مايه بندانسته است كه هر كس كه در خواب در آب رِيَدْ، چو بيدار شود سر و جامه ۱و ريش ۲ پليد باشد. تا چون اين فصل تمام بخواند، بداند كه: يداك أو كتا وفوك نفخ. ۳
و امّا آنچه گفته است كه «دهريان على را دوست دارند»، اوّلاً خود ندارند كه دوستىِ على فرع است بر دوستىِ خداى و مصطفى. هر كه ايشان را دوست ندارد، على به دوستىِ ايشان راضى نباشد. امّا به قولِ خواجه مصنّف، دهرى بهتر است كه وى؛ بدان حجّت كه دهرى بىدين على را دوست مىدارد و خواجه كتابى بدين بزرگى بكرده است همه مِلْء از عداوتِ على و اولادش! و على را دشمن مىدارد تا از دهريان كمتر باشد.
امّا جوابِ آنچه گفته است كه «شريعت را ظاهرى و باطنى هست»، اين مذهبِ باطنيان و صبّاحيان است، نه مذهبِ مسلمانان، و ايشان را ازينجا باطنى گويند و بيانِ اين مسئله و دگر مسائل كه ردّ است بر ملاحده و بواطنه و دهريّه و غُلاة و غير ايشان از