471
نقض

داند و هم محمّد را بدگمان، و هم عمر را ماننده رسول دانسته باشد. پس دهرى‏اى به مجبّرى بهتر ماند، به تقاربِ اين الفاظ، از آن كه به رافضى‏اى. و خواجه نوسنّى پندارى چون اين تشنيع مى‏زده است، آن خبر فراموش كرده بوده است و بيچاره مصنّفِ نوسنّى اين مايه بندانسته است كه هر كس كه در خواب در آب رِيَدْ، چو بيدار شود سر و جامه ۱و ريش ۲ پليد باشد. تا چون اين فصل تمام بخواند، بداند كه: يداك أو كتا وفوك نفخ. ۳
و امّا آنچه گفته است كه «دهريان على را دوست دارند»، اوّلاً خود ندارند كه دوستىِ على فرع است بر دوستىِ خداى و مصطفى. هر كه ايشان را دوست ندارد، على به دوستىِ ايشان راضى نباشد. امّا به قولِ خواجه مصنّف، دهرى بهتر است كه وى؛ بدان حجّت كه دهرى بى‏دين على را دوست مى‏دارد و خواجه كتابى بدين بزرگى بكرده است همه مِلْ‏ء از عداوتِ على و اولادش! و على را دشمن مى‏دارد تا از دهريان كمتر باشد.
امّا جوابِ آنچه گفته است كه «شريعت را ظاهرى و باطنى هست»، اين مذهبِ باطنيان و صبّاحيان است، نه مذهبِ مسلمانان، و ايشان را ازينجا باطنى گويند و بيانِ اين مسئله و دگر مسائل كه ردّ است بر ملاحده و بواطنه و دهريّه و غُلاة و غير ايشان از

1.صفحه «۴۳۳» چاپ قديم‏

2.م - ب - ح - د: «ريشش».

3.ميدانى در مجمع الأمثال گفته: «يداك أوكتا وفوك نفخ. قال المفضل: أصله أنّ رجلاً كان في جزيرة من جزائر البحر، فأراد أن يعبر على زقّ قد نفخ فيه فلم يحسن احكامه حتى إذا توسّط البحر فخرجت منه الريح فغرق، فلمّا غشيه الموت استغاث برجل فقال له: يداك (المثل) يضرب لمن يجنى على نفسه الحين». يعنى: مفضل گفته كه اصل اين مثل آن است كه مردى در جزيره‏اى از جزاير دريا بوده است، پس خواسته كه بر روى خيكى كه آن را دميده و پر باد كرده بوده است، سوار شده و خود را به ساحلى برساند. چون سر خيك را نتوانسته بوده كه درست ببندد، در وسط دريا باد خيك خارج شده و مرد مشرف بر غرق مى‏شود. در آن حال به مردى استغاثه مى‏كند و از او يارى مى‏خواهد. وى در پاسخ اين عبارت را مى‏گويد كه مثل شده است؛ يعنى خيك را به نفس و دم خود پر باد كردى و به دست خود سر آن را بستى؛ ديگر چه مى‏خواهى؟! و مراد اين كه اين بلا را خودت بر سر خود آوردى. و اين مثل را در جايى به كار مى‏برند كه انسان به دست خود بلا و هلاك را بر سر خود بياورد. به اين مثل در نوشتجات آن دوره بسيار تمثل شده است؛ مثلاً ابوالفتوح رحمه اللَّه عليه در تفسير خود در موارد بسيار به آن تمثل جسته است و جريان عبارت گذشته را نيز نقل كرده است.


نقض
470

درست كرده باشند كه: [ قال ]ربّ بما أغويتني؛ تا بارى تعالى به داغِ عميمِ ۱ خويش او را و اينان را به دنيا به نقد به سنگسارِ لعنت كرده است و به قيامت همه را به عذاب اليم و سموم و حميم، وعيد فرموده. قال سبحانه و تعالى: «لأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أجْمَعينَ»،۲پس خواجه را كه چهار حدِّ خانه مذهبش با ابليسِ طاغىِ مجبّر باشد ۳ [ و ]فعلِ خداى را منكر باشد [ و ]خليفه اوّلين را دشمن، تعرّض ۴ مذهبِ اهل توحيد شايد كه نكند؛ خواجه منكرِ مشبّه مجبّر، دشمنِ خليفه آخرين: «و لا يبغضُهُ إلّا منافقٌ شقيّ». ۵
امّا آنچه گفته است كه «دهريان - عليهم لعائن اللَّه - على را "أساس النّبوّة" گويند، لعنت بر دهريان باد كه نبوّتِ مصطفى را به اساس حاجت نيست؛ امّا نيك ماننده است قولِ دهريان درين كلمت، به قولِ مجبّران كه بوبكر را «تمام النّبوّة» گويند و به همه حال نبوّتْ ناقص بوده باشد تا بوبكر ايمان آوردن؛ آنگه تمام شده باشد! و هم‏چنين راويان خواجه به دروغ نقل كرده‏اند از مصطفى و در كتب مسطور كرده كه سيّد - عليه السلام - گفت: ما أبطأ عنّي الوحي إلّا ظننت أنّه نزل على عمر! ۶ تا هم خداى را ساهى

1.ح - د: «به عدل عميم».

2.آيه ۸۵ سوره مباركه ص.

3.ح - د: «يكى بود».

4.در همه نسخ «تعرف». و در قاموس گفته: «و تعرّفت ما عندك تطلبت حتى عرفت». و در تاج العروس در شرح همين فقره گفته: «و منه الحديث: تعرّف إلى اللَّه في الرّخاء يعرفك في الشدّة» و در صحاح گفته: «تعرّفت ما عند فلان، أي تطلبت حتى عرفت». و در منتهى الارب گفته: «تعرّفت ما عندك، خواستم و جستم چيزى را چندان‏كه شناختم آن را، و نيز تعرّف، معرفت جستن». و در صراح اللغه گفته: «تعرف، معرفت جستن». پس «تعرّف» در موارد به كار رفتن در اين كتاب به معنى پى‏گيرى و تعقيب چيزى است تا معايبى در آن به دست آورند و در واقع نزديك به معنى تعرّض است، به نحوى لطيف‏تر. و شايد در آن زمان به معنى انتقاد به كار مى‏رفته است. با وجود اين، «تعرض» در اين موارد، مراد را روشن‏تر معين مى‏كند و به نظر مى‏رسد كه اصل صحيح همان بوده است.

5.حديث مسلم الصدور نبوى است كه سنى و شيعه در نقل آن متفق‏اند. (بشارة المصطفى، ص ۱۵۳، ح ۱۱۱؛ عوالي اللآلي، ج ۴، ص ۸۵، ح ۹۵؛ بحار الأنوار، ج ۳۹، ح ۶۰ در اين كتب به جاى «يبغضه»، «يبغضك» دارد؛ العمدة، ابن بطريق، ص ۳۳۹ و در اين كتاب «أبغضك» بدل «يبغضه» دارد؛ كفاية الأثر، ص ۱۱۰؛ الصراط المستقيم، ج ۲، ص ۱۱۶ «يبغضنا» به جاى «يبغضه» دارد، و همچنين كتبى كه با حذف يا تغيير ذكر كرده‏اند همانند: سنن الترمذي، ج ۵، ص ۳۰۶، ح ۳۸۱۹؛ الإرشاد، ج ۱، ص ۴۰).

6.براى تحقيق درباره اين حديث كه به عقيده ما شيعيان مختلق و موضوع است، رجوع شود به تعليقه ۱۶۵.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 432227
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به