481
نقض

واحدِ الوفِ مدايحِ ۱ايشان به نظم آورده‏اند؛ شاعرى مى‏گويد: ۲
إليكُم كلّ مَكْرُمَةٍ تؤول‏إذا ما قيل: جدُّكم الرّسولُ‏
كفاكُم مِن مَديحِ الخلقِ طُرّاًإذا ما قيلَ: اُمُّكم البتولُ‏
سادات را كه جدِّ بزرگوار سيّد المرسلين باشد، و پدر خير الوصيّين، و مادر سيّدة نساء العالمين باشد. اگر گدايى انتقالى‏اى مفسدى بوجهلى‏اى، ايشان را بى‏هنر و بى‏زهره خواند، در لعنت و جفا و نفرين باشد.
و جواب آنچه گفته است: «بنى اُميّه و مروانيان اُولوالأمر بودند» اى بسا رسوايى كه آنجا باشد كه خداوندِ امر و فرمان بنى اُميّه و بنى مروان باشد. خوش مى‏گويد:

إذا كان الغرابُ دليلَ قومٍ‏فمأواهُم محلّ الهالكينا۳

[ 150 ]

[ اعتراف مؤلف فضائح در حقانيت على(ع) در جنگ‏ها ]

[ حقانيت على(ع) در جنگ با مارقين، قاسطين و ناكثين ]

[ گمراهان و بيعت شكنان، دشمنان حكومت على(ع) ]

آنگه گفته است:
و أمير المؤمنين خود با سه گروه حرب كرد: اوّل با كافران، آنگه كه در خدمتِ رسول بود؛ دوم با اصحابِ جمل و ايشان مخطيان بودند، و بر عايشه پوشيده كردند و حق با على بود.

1.صفحه «۴۴۲» چاپ قديم‏

2.اين دو بيت در موارد كثيره از كتب معتمده نقل شده است؛ ليكن متأسفانه در هيچ يك از آنها قائل ابيات را نام نبرده‏اند، بلكه به عنوان «اُنشد» (به صيغه مجهول) يا «قيل» ياد كرده‏اند. رجوع شود به روضة الواعظين فتال (ص ۱۳۴) و تاريخ بيهق (ص ۶۵) و مناقب ابن شهر آشوب (ج ۲، ص ۱۴۹ چاپ اول).

3.اين شعر از امثال معروفه است؛ ليكن به عبارات مختلفه نقل شده است، مثلاً بنابر آنچه در خاطرم هست در تاريخ وصاف و كشكول شيخ بهايى به اين عبارت است: إذا كان الغرابُ دليلَ قومٍ‏فناووس المجوسِ لَهُم مقيل‏ و اين شعر مروى در كتب ادب فارسى از عنصرى در ترجمه آن است: هر كه را رهبرى كلاغ كندبى‏گمان دل به دخمه داغ كند و مراد از «دخمه» گورستان گبرگان است. پس شعر بعينه ترجمه همان بيت عربى است. و در بعضى كتب - گويا مغنى اللبيب نيز از آن جمله است - مصراع دوم چنين نقل شده است: «سيهديهم سبيل الهالكينا» و در كتاب المستطرف في كلّ فن مستظرف، همين بيت را جزء امثال منظوم نقل كرده است در حرف ميم (رجوع شود به جلد اول، فصل چهارم از باب سادس، ص ۴۱) به اين عبارت: و من يكنِ الغرابُ له دليلايمر بهم على جيفِ الكلاب‏


نقض
480

۱داده است و بگفته است كه «اگرنه بركاتِ مصطفى بودى، بوبكر و عمر چون ديگر بدويان بودندى»، اكنون مخالفتِ قول خويشتن و خلافِ مذهب نبايد كردن. اگر بوبكر و عمر و عثمان و همه مهاجر و انصار شايد كه به طفيلِ مصطفي شريعت ياوند، ۲ و به بركاتِ مرتضى دنيا و نعمت ياوند، ۳ و به قيامت نجات و شفاعت و بهشت ياوند، ۴ و مثوبت كه جدّ و پدرِ ايشانند و بدين همه نعمتِ دنياوى و دينى منّتى بر عمر و عثمان ننهند، اگر عمر نيز در عهدِ خلافتِ خويش ولايتى گشايد كه در آن ولايت هنوز گبر و ترسا و جهودند، بيرون از مسلمانى، شايد كه منّتى بر سرِ علويان ننهد و چندينى منّت ۵ بر سادات نبايد نهادن كه منّت خداى راست به خلقِ نعمت، و مصطفى راست به قوامِ شريعت، و مرتضى راست به سبقت و عصمت و نصرت. و حديثِ لعنتْ بى‏ادبى و بهتان است؛ چنانكه در مواضع گفته آمد و تكرار ملال افزايد.
و آنچه گفته است كه ۶ «اند سال بر منبرهاىِ اسلام على را لعنت مى‏كردند»، انصاف اين است كه چون مسلمانْ خواجه مصنّف باشد، آن منبر كه بر وى على را لعنت كنند، آن را منبرِ اسلام خواند كه اسلام به دوستىِ على اسلام باشد و آنجا كه على را لعنت كنند، منبرِ بدعت و كفر و ضلالت باشد.
و آنچه گفته است: «و تا عبّاسيان اين كين باز خواستند»، عجب است كه ايشان پسر عمّانِ على‏اند. منّتى بر سرِ كس نشايد نهادن، و ندانم كه خواجه انتقالى بعد از چهارصد سال كيست و اين منّت بر سرِ كه مى‏نهد! و مى‏ماند بدان مرد كه لگامِ اسب او را بود. و آنچه از سرِ بى‏ادبى و غايتِ خارجى‏اى گفته است كه «علويان را نه هنر بود و نه زهره»، و خود از خرى و مجبّرى نداند كه مايه هر هنرى و اصلِ هر شجاعتى ايشانند، و از نعمت و منقبتِ ايشان قرآن مِلْ‏ء ۷ است و أخبار بى‏نهايت، و شعراى عالم

1.صفحه «۴۴۱» چاپ قديم‏

2.ث - م - ب - ح - د: «يابند» (در هر سه مورد).

3.م - ب: «و چندين منتى». ح - د: «و چنين منت».

4.كذا در همه نسخ، ليكن از تصريح مصنف رحمه اللَّه عليه به اين اعتراض و اعتراض آينده ظاهر مى‏شود كه متن اين دو اعتراض از نسخ ساقط شده است؛ زيرا چنين قولى از معترض در سابق نگذشته است.

5.نسخ: «ملأ» است.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 402351
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به