491
نقض

علوى‏اى از بلخ به رى آمد، جلال الدّين‏لقب كه عزمِ سفرِ حجاز داشت، محترم از اهل فضل، روزى كه مرا به سراى سيّد فخرالدين - رحمه اللَّه - نوبتِ مجلس بود، امير حاجبى از آنِ امير عبّاس ۱ بيامد با جماعتى تركان، و رضى الدّين بوسعد ورامينى و مكين الدّين بُلفخر قمى در مجلس بودند. سيّد فخر الدّين را گفتند: امير مى‏فرمايد كه علما و متكلّمانِ مذهب خود را بياوريد كه سيّد جلال الدّين ۲ خوراسانى با امامِ اهلِ سنّت بُلفضائل مشّاط در وجوبِ معرفت سخن خواهد گفت. ما مجلس به آخر آورديم و علما در خدمتِ سيّد فخر الدّين به سراىِ ايالت رفتند و قاضى ظهير الدّين و خواجه بونصر هسنجانى و نجيب الدّين بُلمكارم متكلّم را كه متبحّر بود در علم اصولين، ۳ به ناظرى اختيار كردند و علوى سخن گفت تا به حدّى كه امرا و همه تركان بدانستند كه حق اين است كه معرفتِ بارى تعالى به عقل و نظر دانند نه به تعليم و خبر. دگر باره خطها تازه كردند و امير بدرالدّين قشقلق، ايشان را به تيمارى مى‏داشت از طريقِ حمايت نه از طريقِ مذهب. چون مسئله به آخر رسيد، برخاست و گفت: بر باطلى بيش ازين يارى نتوان كرد. و سيّد بُلْحُسين وَنَكى مُقْرى حاضر بود، در حال اين آيت برخواند: «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»۴ و جماعت برخاستند و بيرون آمدند. و اين مجملى است از آن مفصّل. بعد از آن قزوينيان مى‏گفتند: خوار باشد به بغداد و اصفهان و رى و همدان، تقرير مذهبِ اعتزال و رفض كردن؛ مردى آن باشد كه به قزوين اين تقرير كنند. و اين معنى نقل مى‏افتاد با خواجه بونصر هسنجانى، و صبر مى‏كرد تا در روزگارِ اينانج اتابك ۵ كه ائمّه حنيفيان را به وقت فتورى كه از شهرِ رى بربايست ۶خاستند، هر چندان‏كه خواجه بونصر را گفتند: اختيارِ كدام جانب خواهى كردن، مى‏گفت: اختيار قزوين. هر چند كه منع بيشتر كردند، حريص‏تر بود و فايدت نداشت. و به قزوين رفت. بعد از استقبال و قبول و

1.براى ترجمه اميرعباس رجوع شود به تعليقه ۱۶۸.

2.ع - ث - م - ب: «جمال الدين».

3.ع «اصو». ث - م - ب: «علم احمر اصولين». ح - د: «در علم اصول».

4.آيه ۸۱ سوره مباركه إسراء.

5.براى ترجمه اينانج اتابك رجوع شود به تعليقه ۱۶۸.

6.صفحه «۴۵۲» چاپ قديم‏


نقض
490

است و تقيّه مذهبِ رافضيان است و بعينه تقيّه و باطنى‏اى يكى است و زبونى طريقتِ جهودان است و روا نباشد كه رؤسا و ائمّه اهلِ سنّت اقتدا به روافض كنند در تقيّه، و به جهودان مشابهت نمايند در زبونى. و چندان كه حركت و جَلْدى كردند. البتّه آبِ ريخته با كوزه نرفت و خشتِ ۱ از قالب بيفتاده، باز جاىِ خويش نيفتاد كه به همدان در حضرتِ اشرفِ انورِ مسعودى با حضورِ ملكان بزرگ محمّدشاه و ملكشاه آن قاعده را هدم كرده بودند، و آن طريقت، بيران كرده بودند، و آن آوازه از شرق تا به غرب برسيده بود. و خواجه ابونصر از آنجا به بغداد رفت و در دارالخلافه و در جوامع و در مدارسِ بغداد، تمهيدِ اين قاعده بكرد كه نظر بر وجه مؤثّر است در طريقِ معرفتِ بارى تعالى، و قولِ رسول در شرعيّات و عبادات و معاملات و توابع و لواحقِ آن به كار بايد، و انبيا معصوم‏اند، و جزا بر عمل است. و خطها بستد و از آنجا به اصفهان رفت كه دارالسنّة و الجماعة است و به حضورِ علماى بزرگ و مُفتيانِ معتبر اين فصل على رؤوس الملأ بر سرِ منبر آغاز كرد و به مناظره و محاوره تقرير كرد كه حق اين است و باطل آن است. و جماعتى از مفسدان و عامّه كه در آن غوغا ۲ كردند، مالش‏ها يافتند از خواجگان حبشى كه مشيران ملك و مدبّرانِ دولت بودند، چون نجم الدّين رشيد جامه‏دار و شرف الدّين گردبازو و جمال اقبال و خواجه بلال مسعود كه همه حنيفيانِ معتمد بودند. ۳ و بارى تعالى، توحيد و موحّدان را نصرت كرد كه گفته است: «وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا۴نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ»۵ تا به يكبارگى استيصالِ جبر و قدر و تشبيه بكردند و همه ائمّه طوايفِ مسلمانان ۶ متّفق الألفاظ و الفتاوى برين جمع شدند كه مؤثّر در معرفتِ بارى تعالى، نظر است، و تعليم و تقليد باطل است كه آن طريقتِ ملحدان و باطنيان است. و بعد از آن هم در حياتِ سلطان مسعود به روزگارِ اميرعبّاس غازى

1.ع - ث - م - ب: «و خشت بود».

2.ع: «غوغاى». ث - ح - د: «غوغائى». م: «غسقا».

3.اين همان حادثه معروف است كه در سابق (ص ۱۵۴- ۱۵۵) به آن اشاره شده است. پس براى ذكر اين تفصيل به تعليقه ۶۹ رجوع كنند و نيز به ترجمه قاضى عمدة الدّين ساوى رجوع شود كه خواهد آمد.

4.صفحه «۴۵۱» چاپ قديم‏

5.ذيل آيه ۴۷ سوره مباركه روم.

6.ع: «مسلمان».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398912
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به