علوىاى از بلخ به رى آمد، جلال الدّينلقب كه عزمِ سفرِ حجاز داشت، محترم از اهل فضل، روزى كه مرا به سراى سيّد فخرالدين - رحمه اللَّه - نوبتِ مجلس بود، امير حاجبى از آنِ امير عبّاس ۱ بيامد با جماعتى تركان، و رضى الدّين بوسعد ورامينى و مكين الدّين بُلفخر قمى در مجلس بودند. سيّد فخر الدّين را گفتند: امير مىفرمايد كه علما و متكلّمانِ مذهب خود را بياوريد كه سيّد جلال الدّين ۲ خوراسانى با امامِ اهلِ سنّت بُلفضائل مشّاط در وجوبِ معرفت سخن خواهد گفت. ما مجلس به آخر آورديم و علما در خدمتِ سيّد فخر الدّين به سراىِ ايالت رفتند و قاضى ظهير الدّين و خواجه بونصر هسنجانى و نجيب الدّين بُلمكارم متكلّم را كه متبحّر بود در علم اصولين، ۳ به ناظرى اختيار كردند و علوى سخن گفت تا به حدّى كه امرا و همه تركان بدانستند كه حق اين است كه معرفتِ بارى تعالى به عقل و نظر دانند نه به تعليم و خبر. دگر باره خطها تازه كردند و امير بدرالدّين قشقلق، ايشان را به تيمارى مىداشت از طريقِ حمايت نه از طريقِ مذهب. چون مسئله به آخر رسيد، برخاست و گفت: بر باطلى بيش ازين يارى نتوان كرد. و سيّد بُلْحُسين وَنَكى مُقْرى حاضر بود، در حال اين آيت برخواند: «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»۴ و جماعت برخاستند و بيرون آمدند. و اين مجملى است از آن مفصّل. بعد از آن قزوينيان مىگفتند: خوار باشد به بغداد و اصفهان و رى و همدان، تقرير مذهبِ اعتزال و رفض كردن؛ مردى آن باشد كه به قزوين اين تقرير كنند. و اين معنى نقل مىافتاد با خواجه بونصر هسنجانى، و صبر مىكرد تا در روزگارِ اينانج اتابك ۵ كه ائمّه حنيفيان را به وقت فتورى كه از شهرِ رى بربايست ۶خاستند، هر چندانكه خواجه بونصر را گفتند: اختيارِ كدام جانب خواهى كردن، مىگفت: اختيار قزوين. هر چند كه منع بيشتر كردند، حريصتر بود و فايدت نداشت. و به قزوين رفت. بعد از استقبال و قبول و
1.براى ترجمه اميرعباس رجوع شود به تعليقه ۱۶۸.
2.ع - ث - م - ب: «جمال الدين».
3.ع «اصو». ث - م - ب: «علم احمر اصولين». ح - د: «در علم اصول».
4.آيه ۸۱ سوره مباركه إسراء.
5.براى ترجمه اينانج اتابك رجوع شود به تعليقه ۱۶۸.
6.صفحه «۴۵۲» چاپ قديم