گوياتر مىبايست و دستش گيراتر و حكمش روانتر، به كثرتِ اتباع و قلّتِ اعدا. و چنين محال بر عاقل مستبصر پوشيده نماند، وإلّا بر احمقانِ رافضى پيش نشود. أعاذنا اللَّه و إيّاكم من الضّلالة و الجهالة.
اما جواب اين كلمات كه دگرباره از سرِ بغضِ اهلِ بيتِ مصطفى از ماضيان و باقيان ظاهر كرده است و عداوتِ اميرالمؤمنين شير خدا و اصپهبدِ شريعتِ مصطفى آشكارا كرده و عقلا و فضلاى عالم را بر خبثِ عقيدتِ مجبّرانه و كينه سينه مشبّهيانه اطلّاع داده - إن شاء اللَّه - كه به وجهى برود كه هيچ عاقل عالم منصف را تهمتى بنماند و هر كس كه از سرِ بصيرت بخواند، او را شبهتى بنماند.
اوّلاً آنچه گفته است كه «زين العابدين و باقر در عهد عاصيانِ بنىاميّه و حجّاج ظالم ظاهر بودند و دگر ائمّه ما در عهدِ عُصاةِ بنىمروان و در عهد دگر خلفا آشكارا بودند، چرا اين امام غايب است؟»، جواب آن است كه مصلحتِ ايشان و رعيّت ناچار در ظهور بوده باشد، و مصلحتِ مهدى و اين رعيّت در غيبت، و مصلحتْ خداى بهتر داند و رسول و امام، و كس را نباشد كه اعتراض كند.
و ماننده است اين قصّه به أحوالِ پيغمبرانِ خداى تعالى؛ چنانكه نوح - عليه السلام - با كثرتِ اعدا ظاهر بوده است و يك روز از اعدا غايب نشده است كه مصلحتِ نوح در ظهور بوده است، و ادريس - عليه السلام - از براىِ اعدا غايب شده است وقتى در زمين و وقتِ آخر به آسمان، و نه خداى عاجز بوده است و نه ادريس، امّا مصلحتِ وقتِ او غيبت بوده است نه ظهور. و همچنين ابراهيم در حالتِ اوّل غايب بوده و خائف بوده است، و اسحاق و يعقوب را و اسماعيل را البتّه غيبتى نبوده است، و داود و سليمان را هرگز غيبتى نبوده است. و موسى را - عليه السلام - غيبت بوده است، هم به اوّلِ ۱حالت، هم در ميانه كار. و شعيب و ايّوب را غيبت نبوده است و بارى تعالى يحيى و زكريّا و جرجيس را با تحمّلِ مشقّت و رنجِ اعدا و ضرب و قتل، صبر فرموده است و غيبت مصلحت نبوده است. و مصطفى را با رفعتِ درجت و منزلتِ بزرگ، مصلحتْ غيبت بوده است و به غار رفته و مكّه رها كرده و به مدينه آمده. و خداى