قزوين به ما فرستادند، شرحِ اسامى و القاب و انسابِ اين مطعونان و مدّعيان دادهايم. چون بخوانند، بدانند. و درين كتابِ مجمل هم اشارتى در پيش رفته است و تكرارِ بىفايده، ملال افزايد. امّا عقلا و فضلا را عجب آيدكه مَعَدِّ مُدّعىِ ۱ متغلّب با رايت در مصر شود با چندانى شوكت، و خلفا ۲ ممكَّن در بغداد نشسته، و جهان همه به حكم ايشان، و خطبه و سكّه به نامِ ايشان، ملحدى آشكارا در مصر شود منكرِ عدل و توحيد، دشمنِ نبوّت، مدّعىِ امامت! اين همه بكند، لشكرى بنگزيند، ۳ حركتى بنكند يا براىِ زادِ قيامت را، يا براىِ قوّتِ شيعت را، يا براىِ ثباتِ خلافت را، يا براىِ نظامِ سلطنت را. پس ظهور و تمكين را بايد كه ۴فايدتى زيادت حاصل باشد كه غيبت و خوف را. مسلمانان را مىكُشند، ثغور مىكَنند راهها نا ايمن مىدارند. چندين هزار سنّى و ناصبى در عالم با وجود خلفا و اولوالامر اين تمكين كردن كه كارى بدان بىاصلى تا بدين حدّ بيايد. و چون اين طاغيه - عليه اللعنة - در مصر شد، اين بدعت و ضلالت آشكارا كرد. اگر بشارتى و بشاشتى بود، آن قوم را بوده باشد كه در معرفتِ خداى و وجوبِ آن به سمع و قبولِ تعليم و تقليد مذهب مَعَدّ و نِزار داشتند و آن مجبّرانِ عالماند كه اصلِ مذهبِشان با اصلِ مذهب او در وجوبِ معرفت به سمع برابر است. و آنچه دگرباره تشنيع زده است بر خلفا چون مقتدر و قاهر و غيرهم كه «وزيرانِ رافضى و باطنى داشتند» بنمىتوان دانست كه چرا داشتند؟ اگر به اعتقاد داشتند، خواجه چرا منع مىكند و حاشا كه به اعتقاد نداشته باشند. وگر مىترسيدند، امامِ ترسنده به مذهبِ خواجه امامت را بنشايد. وگر تقيّه مىكردند، تقيّه مذهبِ رافضيان است. وگر مداهنه مىكردند، مداهنه نه طريقه سنّيان است. و اين عيب و عار كه رعيّت و ضعفاىِ امّت را به دستِ وزيرانِ باطنى و رافضى بازدهند، بدتر و سختتر از آن است كه خواجه انتقالى بر قائم حوالت مىكند كه حقّها به غيبتِ او ضايع است. تا نيك بخواند و سره بداند.