529
نقض

كند، و «مريد» آنگه باشد كه فعل واقع آيد بر وجهى دون وجهى؛ و اين در ازل محال باشد كه اين صفات را صفاتِ افعال گويند، نه صفاتِ واجبه.
امّا در آن كه اهلِ عدل از بارى تعالى نفىِ صفاتِ مستحيله كنند، شبهتى نيست، چون كيفيّت و أينيّت و مانند اين. امّا سميعى و بصيرى به خلافِ آن است كه حوالت كرده است، كه از مذهبِ اهلِ عدل معروف است كه بارى تعالى در فيما لم‏يزل سميع و بصير بود، امّا سامعى و مبصرى كه مشروط است به وجودِ مسموعات و مبصرات، در لايزال اثبات كنند كه معنىِ سميع و بصير آن باشد كه حاصل باشد بر صفتى كه اگر مسموعى و مبصرى باشد كه ۱ در آن حالت شنود و بيند، و اين در لم‏يزل روا نباشد، و مدرك و مبصر آن باشد كه در آن حالت شنود و بيند و مدرِك شاهداً و غايباً به شرطِ وجودِ مدرَكات ۲باشد.
و آن صفات كه محال باشد خروج بارى تعالى از آن لم‏يزل، قادرى است و عالمى و حىّ‏اى و موجودى كه لم‏يزل و لايزال باشد. وگر خواجه از مدركى و سميعى و بصيرى و متكلّمى، عالمى خواسته است، شكّ نيست كه بارى تعالى به همه اشيا عالم بوده است در فيما لم‏يزل، و عالم است و عالم باشد. و در شرحِ اين مسايل، مجمل و مفصّل، شيوخِ اهلِ عدل و اماميّه كتب و تصانيف ساخته‏اند و شرحِ همه درين مختصر ميسّر نشود و ما را به جواب اين مدّعىِ مشنّعِ اين قدر كفايت است.
امّا فضيحت آن ۳ فضيحت درين مسئله كه ۴ بر مذهبِ خواجه مصنّف است كه گويد: قادر نتواند بودن بى‏قدرت، و عالم نتواند بودن بى‏علم، و حيّ نتواند بودن بى‏حيات، و سميع و بصير نباشد بى‏سمع و بى‏بصر، و اين همه علّت ۵ و آلت است. آنگه خداى را قديم خواند و هشت قديم دگر با وى اثبات كند. پس با اين مذهبِ بد و

1.كذا در نسخ و ظاهراً «كه» زايد است و بى‏مورد.

2.صفحه «۴۸۵» چاپ قديم‏

3.ح: «اين» و گويا همين درست است.

4.گويا اين «كه» هم در اينجا زايد است، مانند آنچه اندكى پيش گذشت.

5.ع: «غله». و ساير نسخ كما فى المتن. و احتمال اين كه «اصل «عدت» بوده است به ضم عين و تشديد دال و تاء در آخر بر وزن مدت» منتفى است؛ به دليل سبق قول معترض در صفحه گذشته: «بى‏علتى و شبهتى و آلتى».


نقض
528

الأحوالِ. و اين صفات بارى تعالى نفسى و ذاتى است، بى‏علّتى و آلتى.
و اما آنچه گفته است كه «بارى تعالى را خالق و رازق و مريد و متكلّمِ لم‏يزلى نگويند»، همانا اگر معنىِ اين كلمات و حدودِ اين الفاظ دانستى، از عقل شرم داشتى اين اجرا كردن. و آن را كه از لغتِ عرب و اصطلاحِ متكلّمان و حدود و حقايقِ محقّقان، اندك‏مايه بهره‏اى باشد، چنين سخن نگويد؛ امّا مذهبى را كه بنياد بر نامعقول و نامسموع باشد، چنين باشد. امّا مصنّفِ اين كتاب معذور ۱ است، كه اين نقصان عايد است به واضعِ مذهبش كه چون خواست كه نفىِ صفاتِ خداى تعالى كند، الّا برين وجه نتواند كردن.
اوّلاً معلوم است كه خالق، فاعلِ خلق باشد و خالقِ ازلى را معنى آن ۲باشد كه در ازل ۳ خلق آفريده باشد و موجود باشد خلق در ازل؛ پس قديم باشد؛ پس فرق نباشد ميانِ خالق و خلق در ازل و «لا قديمَ سِواهُ». ۴ محال باشد و معلوم است كه فاعلِ قديم بايد كه بر فعل تقدّمى ۵ دارد به تقديرِ اوقاتى كه آن را نهايت نباشد. و رازق روزى‏دهنده باشد و ندانم كه چگونه روا باشد كه در ازل روزى دهد. پس روزى‏خواره بايد كه موجود باشد در ازل و آنگه فرقى نبود در وجود از ميانِ رازق و رزق و مرزوق. و اين خطايى فاحش است، و همه موجودات برين اصلْ قديم باشند و البتّه هيچ ۶ محدَث نباشد. ۷ پس اگر از خالقى و رازقى، آن مى‏خواهد كه در ازل قادر بوده است بر خلق و رزق، درين خلافى نيست كه ما اثبات كرده‏ايم كه بارى تعالى به مذهبِ عدليان قادر است لِنفسِهِ و ذاتِهِ، بى‏علّتى و شبهتى و آلتى. و خلق و رزق و كلام را حصول و وقوع در لم‏يزل محال باشد. امّا در قادرى و عالمى خلافى نيست كه هميشه دانا و توانا بوده است؛ امّا «خالق» آنگه گويند كه خلق آفريند، و «رازق» آنگه گويند كه روزى رساند، و «متكلّم» چون فاعلِ كلام باشد، آنگه اجرا كنند كه ايجادِ كلام

1.ع - ث - ب: «به‏زور». م: «مزوّر».

2.صفحه «۴۸۴» چاپ قديم‏

3.ع - ث - م - ب: «كه در اول» (به واو).

4.ح - د: «و لا قديم ازلى».

5.ح - د: «تقديم».

6.ح: «البته و هيچ چيز».

7.ع «نباشد» را ندارد.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 432507
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به