545
نقض

[ 171 ]

[ عقيده شيعه درباره مشيت الهى و مبانى ايمان و كفر ]

[ ماهيت ايمان و رابطه ايمان بنده با اراده و مشيت الهى ]

[ عدم نقصان در مشيت الهى ]

[ مفهوم ماشاء اللَّه كان ]

آنگه گفته است:
و گويند: «ما شاءَ اللَّهُ كانَ، و ما لَمْ يشأْ لَم يكُنْ» ۱ نمى‏بايد گفتن، كه نه هر چه خداى تعالى خواهد، بباشد؛ مرادِ خواجه رافضى بباشد و مرادِ خداى نباشد؟! تا خداى را به عجز منسوب كرده باشند.
اما جواب اين كلمات آن است كه اوّلاً مذهبِ شيعت و همه اهلِ عدل درين مسئله سره فهم بايد كردن تا شبهت برخيزد؛ إن شاء اللَّه تعالى.
بدان كه به مذهبِ ما و به مذهبِ كافّه أهلِ عدل، چنان است كه بارى تعالى قادر است بر آن كه همه كفّار را به جبر و قهر بر ايمان دارد، و همه عاصيان را به قهر بر اطاعت خود دارد، و ايمان ضرورى گرداند تا همه به‏ضرورت بدانند كه عالَمْ محدَث است و صانعِ عالَمْ يكى است موصوف به صفاتِ كمال؛ امّا آن ايمان و آن طاعت، نه ايمان و طاعتى باشد حقيقى ۲ و بر آن ثواب دادن عبث باشد و مستحقِ‏ّ مدح نباشند بر آن، و به‏حقيقتْ مؤمنى و مطيعى در حقِ‏ّ ايشان اثبات نتوان كردن. مثالش چنان است كه اهلِ قيامت به‏ضرورت همه خلقانِ عالم و همه كافرانِ دنيا خداى را دانند و ايشان را مؤمن نخوانند، از بهرِ آن كه آن معرفتْ ضرورى باشد. پس ايمانِ بر حقيقت آن باشد كه مكلّف در سراىِ تكليف به نظر بر وجه در دليل به مشقّت حاصل كند به فعلِ خويش، تا بر تحصيل آن هم به دنيا مستحقِ‏ّ مدح باشد هم به قيامت مستحقِ‏ّ ثوابِ اَبَدْ باشد. پس برين قاعده و اصل، اگر خداى خواهد كه به جبر در او ۳ آفريند تواند؛ امّا نخواهد، و خواهد كه بنده به كسب و اختيارِ فعلِ خويش مؤمن و مطيع باشد و تاركِ كفر و معاصى باشد. وگر بنده با حصولِ آلت و قدرت و تمكين و توفيقْ اختيار نكند، خداى را تعالى نقصانى نباشد كه منفعت و مضرّتِ آن به دنيا و قيامت عايد است به ما؛

1.الكافي، ج ۲، ص ۵۷۱، ج ۱۰، و ج ۸، ص ۸۲، ح ۳۹؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج ۴، ص ۴۰۳، ح ۵۸۶۸؛ سنن أبي داوود، ج ۲، ص ۳۹۵، ح ۴۶۱۳.

2.ع: «حقيقتى».

3.نسخ: «در آفريند» و به طور قطع اصل «در او» بوده است.


نقض
544

[ 170 ]

[ تأويل و تفسير اضلال و هدايت الهى و بررسى سخن عمر به نقل از مؤلف سنّى ]

آنگه گفته است:
و عمر در شام خطبه‏اى مى‏كرد گفت: لا هاديَ لما ۱ اضللْتَ و لا مُضلَّ لِما ۲ هَدَيْتَ. گبرى حاضر بود گفت: اللَّهُ أعدلُ مِن اَنْ يُضلَّ أحداً. عمر گفت: لولا عهدك لضربتُ عُنُقَك. ۳
امّا جوابِ اين كلمات آن است كه اگر درست شود كه عمرِ خطّاب اين كلمات گفته است، هم بر آن وجه گفته باشد كه بارى تعالى در قرآن مى‏گويد: «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ»۴ و آن را تأويل گفته‏اند از طريقِ عقل و سمع به وجهى كه مخالفِ عدل خداى تعالى نباشد و اضلال و هدى را تفسير بر غيرِ كفر و ايمان است. بهرى گفتند: راهِ بهشت و طريقِ دوزخ است بر آن وجه كه بيان كرده شد، و در اخبار و ادعيه از رسول - عليه السلام - و از ائمّه - عليهم السلام - كلماتى هست مطابقِ اين كه از عمر نقل كرده‏اند و آن را تأويل و معنى باشد كه سخنانِ بزرگان و ائمّه ردّ نشايد كردن و تركِ تأويل روا نباشد. امّا در آخر كلام بر عمر خطّاب به عجز گواهى داده است كه چنان امامى از حجّتِ گبرى عاجز آمد ۵ و گويد: ضربتُ عنقَك! كه اين طريقه بى‏علمان و متحيّران باشد و عجب اين است كه عمر به مدينه نشسته و لشكرها به خوزستان و بلادِ عراق و خوراسان مى‏فرستاد به طلبِ گبركان و در اقاصى و ادانىِ بسيط زمين و اطرافِ عالم نقشِ گبركى برمى‏داشت و گبرى در حضور او زنده مى‏بود! و دانم كه صلح بكرده باشد و گبر را امان بداده. پس برين الزام بر حسن بن على - عليه السلام - عيبى نباشد كه با معاويه صلح كند كه اگر عمر شايد كه با گبركان صلح كند، حسن ۶شايد كه با باغيان صلح كند. وگر مسلمان شده بودى، او را به حجّتْ جواب دادى نه به ضربت. وگر خللى افتاده است، مگر از نقل باشد، نه از اصل.

1.كذا در نسخ و صحيح در هر دو مورد: «لمن» مى‏باشد و اگر چنين نقل شده باشد، بايد توجيه شود بر وجهى كه در نظائرش در كتب ادب بيان كرده‏اند.

2.تاريخ بغداد، ج ۱۱، ص ۲۸۹، الرقم ۶۰۶۰.

3.از آيه ۹۳ سوره مباركه نحل.

4.ح - د: «آيد».

5.صفحه «۴۹۹» چاپ قديم‏

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 402275
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به