۱پس شيعت را - بحمد اللَّه و منِّه - از چنين رفض، عيبى و عارى نيست.
و امّا آنچه گفته است: «بنو اميّه اينها را "تُرابى" خواندند»، روا باشد؛ كه اميرالمؤمنين را اين كنيتْ مصطفى نهاد - صلى اللَّه عليه و آله - ، و آن خبرى شايع و مذكور است و در اخبار مشهور است و شعرا به نظم آوردهاند؛ تا يكى مىگويد: ۲
أنا و جميع من فوق التّرابفداء ترابِ نعلِ أبي تراب۳
و ديگرى از شعرا در آخر قطعهاى هم درين معنى مىگويد: ۴
فما حبُّ التّراب بنا ولكنحببناه لحبِّ أبي تراب
و اين تفاخرى عظيم است و لقبِ مدح است كه شيعت را «ترابى» خوانند. ۵ و اى بسا ناصبى خارجى مجبّر مشبّهى كه به قيامت فرياد مىكند: «يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً»۶يعنى ترابيّاً، على قولِ بعضِ المفسّرين.
و امّا آنچه گفته است كه «خلفاى بنىمروان خواستندى كه على را لعنت كنند از عوام بپوشيدندى» بدين لفظ دگرباره بر خلفاىِ خويش به حلالزادگى گواهى داده است كه على را لعنت الّا حلالزادگان نكنند به مذهبِ خواجه. و خواجه در اوّل كتاب شرح داده است كه تقيّه كردن بعينه الحاد است. مباركش باد كه خلفايش از عوام تقيّه كردهاند.
امّا آنچه گفته است: «براىِ اقتدا به عبداللَّه سبأ اينها را "سبأى" خوانند»، بيچاره مصنّف مجبّر خبر نمىدارد كه آن ملعونْ رأس و رئيسِ نواصب بوده است و بر قول و فعلِ علىّ مرتضى منكر؛ چنانكه مصنّف. پس آن اولىتر كه مصنّفِ كتاب اقتدا بدو كند
1.صفحه «۵۴۲» چاپ قديم
2.براى تحقيق در اين مطلب، رجوع شود به تعليقه ۱۹۵.
3.مراجعه شود به: روضة الواعظين، ص ۱۳۱؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۳۰۶؛ تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبين، محسن ابن كرامة، ص ۱۳۳.
4.ع: «هم اين معنى» ب: «بدين معنى» ح - د: «و در آخر مىگويد» م هم اصلاً نه اين بيت و نه ماقبلش را يعنى عبارت: «و ديگرى از شعرا» را تا آخر ندارد.
5.آخرين آيه سوره مباركه نبأ.